شعر کلاسیک «سحر اسدی»

چاپ تاریخ انتشار:

شعر کلاسیک «سحر اسدی»

 

می ­روی و من بساطت را فراهم می­ کنم

چای هم میلت اگر باشد بگو دم می­ کنم

سینه ­ات را پر کنم از شادی و لبخند و خود_

سینه­ ام را بعد از این لبریز ماتم می­ کنم

مرگ گاهی بهتر است از این مداوایی که من

زخم را بر روی زخم خویش مرهم می­ کنم

من به جز لبخند روی صورتم چیزی نبود

نیستی روزی که از غم چهره درهم می­ کنم

عشق هم گاهی زیادی م ی­کند حق با تو است

عشق را هم از حسابت بعد از این کم می­ کنم

این سر مغرور را آسان به بادش داده ­ای

بعد از این در کوچه­ های شهر سر خم می­ کنم