ای عشق مجازی که تنات پر شده از من!
نان همه عشّاق تو آجر شده از من!
چشمان تو لبریز تکثّر شده از من
اجزای تنات غرق تفکّر شده از من
ای مولویِ حل شده در شمس مجسّم!
تو فلسفهی یک زن هنجارگریزی
آرامش یک منطقهی زلزله خیزی
رفتم که تو در بستر یک حسّ غریزی-
با رفتن من پشت سرم اشک بریزی...
گل داده میان تن سردم گل مریم!
برداشت، زن از توی خیابان دلمان را
حل کرد در آغوش خودش مشکلمان را
موجی شد و تر کرد لب ساحلمان را
تا باز، بسوزد دل ناقابلمان را
ما از نظر زن، نه خداییم و نه آدم!
بدبخت شدم دست برادر که گرفتم
خفاش شدم بیتو کبوتر که گرفتم
سیمرغ شدم در بدنات پر که گرفتم
خوشبخت شدم عاشقی از سر که گرفتم
ای فکر! رهایم بکن! ای درهم و برهم!
من آمدم و هول و ولا در تناش افتاد
اجزای تنم داخل پیراهناش افتاد
لب از لبم آویخته شد(دامناش افتاد!)
خونم به زمین ریخت و بر گردناش افتاد
پر بود الفبای من از نکتهی مبهم!