شعر كلاسيك «محمد قائدي»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

شعر كلاسيك «محمد قائدي»

ای عشق مجازی که تن­‌­ات پر شده از من!

نان همه عشّاق تو آجر شده از من!

چشمان تو لبریز تکثّر شده از من

اجزای تن­‌ات غرق تفکّر شده از من

ای مولویِ حل شده در شمس مجسّم!

تو فلسفه‌­ی یک زن هنجارگریزی

آرامش یک منطقه­‌ی زلزله خیزی

رفتم که تو در بستر یک حسّ غریزی-

با رفتن من پشت سرم اشک بریزی...

گل داده میان تن سردم گل مریم!

برداشت، زن از توی خیابان دل­‌مان را

حل کرد در آغوش خودش مشکل­‌مان را

موجی شد و تر کرد لب ساحل­‌مان را

تا باز، بسوزد دل ناقابل­‌مان را

ما از نظر زن، نه خداییم و نه آدم!

بدبخت شدم دست برادر که گرفتم

خفاش شدم بی‌تو کبوتر که گرفتم

سیمرغ شدم در بدن‌­ات پر که گرفتم

خوشبخت شدم عاشقی از سر که گرفتم

ای فکر! رهایم بکن! ای درهم و برهم!

من آمدم و هول و ولا در تن‌­اش افتاد

اجزای تنم داخل پیراهن‌­اش افتاد

لب از لبم آویخته شد(دامن‌­اش افتاد!)

خونم به زمین ریخت و بر گردن‌­اش افتاد

پر بود الفبای من از نکته‌­ی مبهم!

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692