دوباره مثل هرشب خواب دیدم
که از آینده برگشتی سراغم
دوباره مثل هرشب خواب دیدم
که از آینده برگشتی سراغم
زِ هِجر کوی تو ای دوست، داغ دیده منم
لهیبِ آتشِ عشقت به جان خریده منم
پُر کرده سکوتی بیرحم هر گوشۀ این دنیا را
در چشم همه میبینم آدمکشیِ سرما را
این من وما بهر آن بر ساختی
تا تو با خود نرد ِ خدمت باختی...مولانا
ابر پاییزی من کاش نباری امشب
کاش دراوج عزاداریمان مرگ نکاری امشب
شکوه اوج افتادن/ از اینجا تا ابد راندن
سکوت و ساقی خاموش/سرای مرگ وجان دادن