«یک عدد مرد شاید هم نامرد» نویسنده «محمد اکبری هشترودی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

امروز درِ دستشوییِ حیاط خانه پدری ­مان را که باز کردم دیدم یک عدد مرد یا شاید هم نامرد خلاصه نمی­ خواهم قضاوت ارزشی بکنم به همین خاطر مرد یا نامرد بودنش را لاک بگیریم، ولی در هر صورت این موجود از لحاظ جنسیتی مردی بیش نبود، در دستشویی حیاط خانه پدری مان مرده بود. مردی بسیار ژنده پوش و زوار در رفته و معتاد بودن از تمام وجناتش می بارید.

پدر گفت زنگ بزن 110 تا بیایند این مردکِ ژنده پوشِ زوار در رفته پدر سوخته را کت بسته ببرندش.

گفتم پدر جان اول اینکه این مردک مرده است دوم اینکه چرا 110؟

_ چون که مجرم هست و هر کسی مجرم باشد به همین شماره زنگ می زنند...

برادر کوچکم که هم ترسیده بود و هم متعجب بود و نمی دانست ترسش را بیشتر بروز دهد یا تعجبش را، دائم با کلمات بریده و ناقص و گاه قاطعانه می گفت: «این مردکِ ژنده پوشِ زوار در رفته بی فرهنگ را باید به دست اداره ارشادی نمی دانم مبارزه با مواد مخدری... جایی سپرد که بررسی کنند این چه فاجعه ای است آخر؟؟!!

این اینجا چه می کند؟ فرهنگ محله به خطر افتاده...»

برادر کوچک کارمند کتابخانه است و بسیار اهل فرهنگ و هر چیری را براحتی از منظر فرهنگی می تواند ببیند... 

من هم معتقد بودم به توصیفات ژنده پوشی و زوار در رفتگی باید مجرم بودنش را هم اضافه کرد. البته نه اینکه چون معتاد بوده مجرم است. من هم به مانند تمام قشر تحصیل کرده و با فرهنگ اطراف و اکناف خانه پدری مان می­دانم که اعتیاد جرم نیست ، بیماری است و این مرد از آن روی مجرم است که اولا بدون اجازه وارد خانه پدری ما شده و ثانیا اینکه معلوم است پول جنس مصرفی­اش را دزدیده است و از طرفی دیگر وجود چنین مردی کلا برای محله با فرهنگ و تحصیل کرده خانه پدری­مان خوب نیست و باعث از راه بدر شدن خیلی ها از جمله جوانان قهر کرده از پدرانشان می شود...

یا شاید هم نمی دانم نظر بعضی از دگر اندیشان محله خانه پدری مان این باشد که وجود چنین بشری اصلا غنیمتی ست جهت از راه بدر نشدن جوانان قهر کرده یا نکرده جوانان محل... چون ببینند این موجود را با این وضع فلاکت باری و دوری بجویند همی ز آن.

خلاصه خواهر بزرگه که دانشجوی پزشکیه و تو کار حساس طبابت گفت: «بهتره تحویل پزشکی قانونی بدیمش که کشف بشه کیه و چیه و چی مصرف کرده، چی جوری مرده و ...»

پدرم گفت: «بابا جان دیگه مهم نیست که اصلا واسه چی مرده و چی مصرف کرده، خلاصه مرده دیگه.»

خواهر جان گفت که از شما بعیده آقا جان... خلاصه باید معلوم باشه چند درصد معتادا چی مصرف می کنن و چرا می میرن و چگونه میمرین...

داداش کوچیکه گفت: «خوب معلوم واسه چی مرده دیگه. به خاطر تنهایی و بی کسی و افسردگی و بازم بگم؟ »

پدر بزرگم که تا این موقع توی بالکن وایساده بود و فقط گوش میداد یه دفعه عصا رو برد بالا و با صدایی بلند گفت: «اعدام... آقا جان باید همچین آدم ژنده پوشِ زوار در رفته معتاد رو اعدام کرد تا جامعه از شرش خلاص بشه.»

پدر بزرگ که بازنشسته ارتش بود ادامه داد: «آقا جان مملکت به امنیت نیاز داره... نمیشه که هر کسی بیاد همینجوری کنار در آدم بمیره...»

داداش کوچیکه گفت: «تو دستشویی مرده آقا جون...»

پدر بزرگ دوباره عصا رو برد بالا و تکونش داد و گفت: «هر جا... نمیشه که آقا جان...»

حرف تو حرف شد هر کی چیزی گفت...

110

پزشکی قانونی

اعدام

اداره ارشاد

فقط اعدام

125

مواد مخدر

قانونا پزشکی قانونی

که یه دفعه مادر جیغ زد و به تته پته افتاد و با دستش که به جنازه اشاره میکرد نا مفهوم گفت:

- «داره... داره حرکت میکنه»

واقعا یه تکونی خورد... همه کشیدن عقب...

پدر دوباره گفت: «هی گفتم زنگ بزنین 110 گوشتون بدهکار نبود...»

خواهرم گفت مثل اینکه پزشکی قانونی پرید...

جنازه ژنده پوشِ مفلس زوار در رفته تکونی به خودش داد و به زور به حالت نشسته کمی خودشو جمع و جور کرد و سرشو آورد بالا...

همه کنجکاو بودن که خدایا این چه نمونه کم یابی بود که سر از اینجا در اورده...

پدرم با حالتی خشمگین و ناراحت سرش داد زد: «مردک عوضی اینجا جای مردنه اومدی کپه مرگتو گذاشتی؟»

مردک لاغر مردنی دماغشو بالا کشید و با دستش دماغشو مالید و با حالتی خمار بالاخره به حرف آمد:

«معژرت می­خوام آقایون خانما که مژاحم شدم... نمیدونم چی شد سر از اینجا در اوردم... »

تکانی به خودش داد و نیم خیز شد و از دستشویی بیرون آمد و گفت: «اگه اگازه بدید ژحمتو کم کنم.»

همه عقب کشیدیم و با حالت استیصال نگاهش کردیم که داشت به سمت در حرکت میکرد.

آقاجون گفت: «دِ پسر بگیرش داره فرار میکنه...»

من که اصلا دوست نداشتم به چنین جنازه مفلسِ زوار در رفته معتادی دست بزنم کشیدم عقب و گفتم: «پدر جان شما بگیرینش من خودم به 110 زنگ میزنم. از اول هم باید همین کارو می کردیم.»

اونم عقب کشید و فقط داد زد: «مردک وایسا پلیس بیاد تکلیفتو روشن کنه...»

مردک که انگار تمام حرفهای مارو در حالت جنازه بودنش شنیده بود... فقط دماغشو کشید بالا و همین طور که از در خونه داشت بیرون میرفت گفت:

- «بابا جان خودتونو معطل نکنین... من که معژرت خواستم ... پلیس با یه ادم زوار در رفته ژنده پوشِ مفلس که شما حتی مجاز نمیکنین دست بهش بزنین چیکار می خواد بکنه».

گفت و برفت و باز بحث و جدل ما که :

ارشاد

اعدام

فرهنگ سازی نیست که

فقط 110

موزه هم بد نبودها...

دیدگاه‌ها   

#1 سید سپهر 1393-05-11 22:49
کاش این اوضاع هیچوقت نباشه ولی طنز همیشه باشه و طنزنویسان دانشور

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692