« غذا میخوری ؟ خورشت کرفس داریم.»
مادر میدانند من از خورشت کرفس خوشم نمیآید.
«نه مامان جان گشنم نیست»
«کدو آبپز داریم؛ میخوری؟»
از دیگر موارد مورد علاقه! !
«نه، سیرم.ممنون.»
«میوه هم هست، هندونه میخوای قارچ کنم؟»
حداقل خداروشکر این یکی رو دوست دارم.
«نه! دستت درد نکنه.»
«کی غذا خوردی مگه؟»
«یکی دو ساعت پیش.»
«خب سه ساعت پیش خوردی الان یه چی باید بخوری.»
ساعت مادر همیشه یک ساعت جلوتر است.
«می خوای املت بندازم؟»
«مامان چیزی نمی خوام.»
«حالا که چی عصبانی میشی؟ مثل آدم بگو نمیخوای!»
«مادرِ من، کی عصبانی شدم؟ گفتم که چیزی نمی خورم.»
«از صبح تا شب جون بکن آخرش هم اینه جوابش. نمی خوری خوب نخور، عین آدم بگو نمیخورم. انقدر نخور بشی پوست و استخون. انقدر نخوردی این جوری شدی دیگه!»
«چه جوری شدم مادرِ من؟»
«همین جوری لاغر.»
«من کجام لاغره؟ ده کیلو اضافه وزن دارم.»
«خوبه خوبه، کی گفته؟ بازم رفتی تو این سایتهای بیخود؟»
لازم به ذکر است روزی حداقل دو مورد از این صفحات سلامتی را خودشان برایم ارسال میکنند.
«حالا چی بپزم بخوری؟ میخوای بیا نون پنیر بخور، گردو هم داریم.»
«مامان جان من پنیر نمیخورم.»
«این چیزها چیه برای خودت مُد کردی؟ این رو نمیخورم اون رو نمیخورم.»
«مادر جانم من فقط پنیر نمیخورم؛ اونم دکتر گفت برای صورتت نخور.»
«اون دکتر هیچ چی نمیفهمه؛ برو پیش یکی دیگه. همهش الکیه! آدم باید همه چی بخوره، فقط به اندازه. یه خورده ماکارونی هست با پیتزا پنیر میذارم تو فر.»
«مامان جان نمیخواد زحمت بکشی.»
«آره قربونت، یکم خستهام؛ بیا خورشت کرفس خوب درومده.»
البته من میدانم که مادرم هنوز برای ادامهی این بحث به اندازهی یک دوی 100 متر انرژی دارند.
«باشه مادر من، الان میآم.»
فکرشو که میکنم خورشت کرفس خیلی هم مزهاش بد نیست.