مرد جوان و لاغری جلوی پیشخان ایستاده است. منو را چند بار با دقت از بالا تا پایین میخواند: بستنی، فالوده، آب هویج، آب انار... . بعد از کلی سؤالپیچ کردنِ فروشنده و فکر کردن، بالأخره یک کاسه بستنی زعفرانی سفارش میدهد:
«تخفیف نداره؟»
«خیر»
«چرا؟ حتی یه ذره؟!»
«حتی یه ذره!»
بستنی فروش بستنی را در کاسۀ قرمز پلاستیکی میریزد، دستش را به سمت لیوانی میبرد که پر از قاشق کوچک پلاستیکی است و یک قاشق برمیدارد تا در بستنی فرو کند.
«نه، آقا، قاشق نمیخوام! به جاش پول قاشق رو بهم پس بدین!»
«نگران نباشید، جناب! این قاشقها مجانیه.»
«اِ، مجانیه؟! چه خوب!»
مرد تمامِ قاشقها را برمیدارد.
«اِ، اِ، چی کار میکنی، آقا؟! بذار سر جاش!»
«مگه نگفتید مجانیه؟!»
«فقط یه قاشق مجانیه! فقط یه قاشق!»
مرد قاشقها را سر جایش میگذارد:
«خب، اگه موقعِ بستنی خوردن قاشقم بشکنه، تکلیف چیه؟!»
«اون موقع یه قاشقِ جدید بهتون میدم.»
«مجانی دیگه؟»
«بله، مجانی!»
«خب، اگه من بخوام بستنیم رو ببرم جای دیگه بخورم، اون موقع که به شما دسترسی ندارم بیام ازتون قاشقِ جدید بگیرم! میشه از الآن قاشق زاپاس بردارم؟»
«باشه، اشکال نداره.»
«مجانی دیگه؟»
«بله، مجانی!»
«کاسه چه طور؟ اگه موقع بستنی خوردن، این کاسۀ پلاستیکی بشکنه و بستنی ازش بریزه، تکلیف چیه؟ میشه از الآن یه کاسۀ دیگه بدید که بعداً مزاحمتون نشم؟»
«بفرمایید، این هم یه کاسۀ دیگه.»
«ممنون، مجانی دیگه؟»
«بله!»
«راستی، آقا، اگه موقع بستنی خوردن، بستنی به دور دهنم مالیده بشه، تکلیف چیه؟!»
فروشنده جعبۀ دستمالکاغذی به سمت مشتری میگیرد:
«بفرمایید، این هم دستمالکاغذی!»
«میشه سه تای دیگه هم بردارم؟»
«بله.»
فروشنده جعبۀ دستمال را گوشۀ پیشخان میگذارد. مشتری، که با چشم جعبه را دنبال میکرد، میپرسد:
«ببخشید، این جعبۀدستمال رو لازم دارید؟»
«بله، لازم داریم!»
«مطمئنید؟»
«مطمئنم!»
مشتری چشمش به لیوانی پر از نی میافتد:
«آقا، این نیها هم مجانیه؟»
«شما بستنی سفارش دادین، این نیها برای آب میوهس.»
«خب، اگه قبل از این که بستنیم رو کامل بخورم آب بشه، تکلیف چیه؟»
«باشه، یه نی هم بردارید.»
«نی زاپاس هم بردارم؟»
«بردارید!»
«مجانی دیگه؟»
«بله!»
مشتری چهارتا دستمال کاغذی در جیبش گذاشتهاست. دو نی و دو قاشق هم در بستنیِ دوکاسهای فرو کردهاست. در گوشه و کنارِ مغازه چشم میگرداند تا گرفتنیای جا نمانده باشد:
«آقا، اینها نون بستنیه؟!»
«اونها؟ بله!»
«من که بستنی سفارش دادم، چرا نون بستنی بهم ندادید؟!»
«جناب، من اولش از شما پرسیدم بستنی نونی میخواین یا کاسهای، که گفتین کاسهای!»
«خب، اگه نون بستنی هم بخوام، تکلیف چیه؟»
«میتونید بستنی نونی هم سفارش بدین!»
«نه دیگه، اگه بخوام این بستنیای که دارم، نصفش رو لای نون بذارم و نصفش رو توی کاسه بخورم، تکلیف چیه؟!»
«نمیشه!»
«چرا؟!»
«ببینید، جناب، بستنی رو دو جور میدیم دست مردم: یکی لای نون بستنی، یکی توی کاسه! باید یکیش رو انتخاب کنید!»
«متوجه منظورم نشدید! میگم اگه بخوام این بستنیای رو که دارم، نصفش رو لای نون بذارم و نصفش رو توی کاسه بخورم، تکلیف چیه؟!»
«عرض کردم، نمیشه!»
«آخه چرا؟!»
«باشه، میدم، چهارتا نون بستنی میدم، فقط ولمون کن!»
«چرا شما فروشندهها حوصلۀ مشتری ندارین؟!»