زن روی پلکهایش رابا مداد تقلب مینوشت
مرد آنقدر تنهاییاش چرک کردکه شاعرشد
اتوبوس تنهاییاش پر از صندلی خالی بود
تنهایی مرد آنقدر غلیظ شدکه از چشمهایش چکید
مرد آنقدر تنها بود در خیابان که با خودش حرف میزد
مرد آنقدر حرف زد که زیر تنهاییاش خفه شدم
آنقدردر خیابان نگاهم کرد غریبه،که فهمیدم تنهاییاش عفونت کرده
کپسولی از فشار غمباد ترکید
دیدگاهها
دیوار یعنی فرستی برای پوسیدن
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا