اولین چیزی که پیدا کردم، کفشهایش بود که صبورانه روی پله ها منتظر بودند. لنگه چپش یک پله بالاتر از لنگه راستش افتاده بود انگار که از چنگ پاهایش، در رفته بودند. کفشهایم را در آوردم و کنار کفشهایش گذاشتم. بعد از آن، لباس قرمز ابریشمیاش را پیدا کردم که کف حمام افتاده بود. من هم لباسهایم را در آوردم و روی لباسش انداختم. آخر سر هم، نقش اندامش را روی تختمان دیدم . درست همانجایی که دراز میکشید، دراز کشیدم و لبهایم را گذاشتم روی جای خالی حضورش.