داستانك «چيزي گم شده» نويسنده«كي الدرگ» مترجم «نگين كارگر»

چاپ تاریخ انتشار:

 

بورلی بدون اینکه گوشه های سالن را جارو کند جارو برقی را به سمت پایین سالن کشید. او برای کمک پیش دخترش رفته بود که تازه زایمان کرده بود و حالا بعد از چند ماه که دوباره برگشته بود روزمرگی روزهای دوشنبه اش را آغاز کرده بود.

بورلی وقتی خانم هلت را دید که تلفن را در دستش می‌چرخاند یکه خورد و جارو برقی را خاموش کرد. خانم هلت به او اشاره کرد که نزدیک تر بیاید و نجواکنان گفت:" اسمت چیه؟ پایین پله ها یک مرد غریبه هست . من به پلیس زنگ می زنم."

-کیه؟

- تو باید کاری کنی که بره.

- من.. نه. آقای هلت کجاست؟

- اورت اینجا نیست. تو باید آن مرد را از خانه بیرون کنی.

بورلی ترسید و به سمت اتاق نشیمن عقب نشینی کرد. یک حرکت سریع باعث شد که او از جا بپرد و جیغ کوتاهی بزند.

مرد از آشپزخانه بیرون آمد‌.

" اوه آقای هلت ! خانم هلت می گویند که یک نفر اینجاست که..."

آقای هلت نسبت به آخرین باری که بورلی او را دیده بود خیلی شکسته شده بود و خسته به نظر می رسید.

" ممم.... صداتون نکردم. چیزای زیادی تغییر کرده..."