مترجم:علي شاهعلي
من و راسکو منتظریم که ماهیگیرها برگردند. من روی یک نیمکت چوبی، نزدیک فروشگاه در کوههای بیکر ریزارت نشستهام و به ابرهايي خيره شدهام که مدام، شکل عوض میکنند. تسمه چرمي من دور گردن راسكو پيچيده و با یک زنجیر هشت فوتی، به درختي بسته شده است. سگها باید در قلاده باشند. همان طور که اردکها و خرگوشها باید آزاد باشند. یک دختر جوان و جذاب، که شلوار کوتاه سفید و تاپ صورتی آستینکوتاه پوشیده، در یک نسیم ملایم، توی آفتاب، پوستش را برنزه میکند. ابری به شکل تریسترام (1) مي بينم كه خم شده و یک ابر کوچکِ گردِ فنجانيشکل را به آیسود (2) تعارف میکند. دختر به واکمنش گوش میدهد و از میان انحنای آرنجش، سر و وضع مرا ورانداز میکند. نمیتوانم توي ذهنم، برجستگيهای بلوغش را، به سطوح صاف اسطورهها تغییر دهم.
یک پسر تنومند و قدبلند با تیشرت خاکستری، که دندههایش روی آن شیار انداخته، میآید. چندتايي جعبه را با دستهايش گرفته، و چند بوته به هم چسبیده را با لگد، توی گودال آتش میاندازد: یک کار نمایشی و آشوببرانگیز.
بالای سر آنها، ابرها، رو به جلو و در یک حلقه بزرگتر، حرکت میکنند. باد ملایمی که از دریاچه روبه رو میآید، خاکسترهای بزرگ مقوا را از روی آتش، برمیدارد و آرام آرام آنها را روی دختر میپاشد.
بلند میشود و حولهاش را میتکاند: «ممنونم ران!».
ـ «من فقط ميخوام کمکي کرده باشم». صدایش از توی ماشین پیکاپ قرمز میآید.
دو تا خرگوش اهلی، در همین نزدیک، جست و خیز میکنند. با این سنگینی زنجیر، راسکو حتی نمیتواند سرش را بلند کند. خرگوشها، زیر ایوان فروشگاه، ناپدید میشوند. هنوز سرو کله ماهیگیرها پیدا نشده. ابری که شبیه آیسود بود، حالا مثل یک روح سرگردان شده که از فنجان، چیزی نمیخورد.
پانوشت:
1. Tristam یا Tristan: تریستان، یکی از شوالیههای دربار آرتورشاه – شوالیهای از پادشاه ناحیه Cornwall (واقع در جنوب غربی انگستان) و عاشق شاهزاده ایرلندی Isoude (یا Iseult) که همسر پادشاه بود.
2. Isoude یا Iseult یا Isold: آیسود، شاهزاده ایرلندی، همسر پادشاه ناحیه Cornwall که عاشق تریستان بود.
دیدگاهها
خواهش می کنم دوست عزیز
ممنون
داستانک جالب و ترجمه خوبی بود.ممنون اقای مترجم
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا