داستان«زنگ ساعت راس ده دقیقه به پنج خاموش می شود» نويسنده«دنیل فرینی» مترجم«شادی شریفیان»

چاپ تاریخ انتشار:

 

بدون اینکه نگاهی به او بیندازی بیدار می شوی ، آرام می روی حمام ، قهوه ات را ایستاده در آشپزخانه
می نوشی ، هنگام بیرون رفتن از خانه خودت را خوب می پوشانی چرا که تلویزیون اعلام کرده هوا دو
درجه ی سلسیوس است و قیمت دلاری که هرگز ندیده ای بالا رفته است . سوار اتوبوسی می شوی که دیر به ایستگاه می رسد. مکانیک وار،کارتت را در دستگاه کارتخوان حضورغیاب می کشی، و نگاهی به ساعت می اندازی بی آنکه واقعا ً آن را دیده باشی. لباس های کارت را تن می کنی ؛ دستگاه را روشن می کنی و مانند هر روز، سه انگشت روسیتو را به یاد می آوری که وقتی زیر دستگاه بُرش قطع شدند روی زمین افتادند؛ وحشت و ناامیدی او را به خاطر می آوری. تا ساعت پنج هر ده دقیقه به ساعت نگاه می کنی، در حالیکه منتظر چیزی نیستی. وقتی می روی بیرون آرام به نگهبان می گویی " تا بعد ". خسته برمی گردی سمت خانه، درست مانند پانزده سال گذشته . به خانه می رسی و تقریبا ً خوشحال می شوی از اینکه می بینی همسرت تو را به همراه بچه ها ترک کرده است .