یکبار در زمان هائی نه چندان دور یک "کک"، یک "ملخ" و یک "قورباغۀ جهنده" میخواستند ببینند که کدامیک میتوانند تا ارتفاع بالاتری جهش نمایند، تا به عنوان قهرمان جهش معرفی گردند.
برای این منظور تمامی افراد این سه گروه که ادعایی داشتند، از تمامی دنیا برای شرکت در یک مسابقه بزرگ دعوت شدند.
عاقبت از میان تمام داوطلبانی که ادعای انجام بزرگترین جهش را داشتند، طی یکسری مسابقات انتخابی به سه برگزیده نهائی انجامید.
هر کسی از اطراف و اکناف برای دیدن چنین مسابقه بزرگی دعوت گردید.
سه جهندۀ مشهور که شهرۀ خاص و عام شده بودند، همدیگر را در یک سالن بزرگ ملاقات کردند.
پادشاه که در مراسم آغاز مسابقه حضور داشت، با سرافرازی اعلام نمود:
من دخترم را به کسی میدهم که بیشترین پرش را انجام بدهد و قهرمان این سری از مسابقات گردد.
این موضوع البته میتوانست به شدت موجب شگفتی همگان گردد زیرا تاکنون هیچگاه جایزهای توسط هیچ کسی در آنجا برای یک مسابقۀ جهیدن اختصاص نمییافت.
"کک" اوّلین داوطلبی بود که قدم پیش گذاشت.
او شیوهای منحصر به فرد و خاص خودش داشت.
"کک" ابتدا به هر طرف نظر انداخت و برای جمعیت حاضر تعظیم نمود.
خون بسیاری از نجیب زادگان در رگهایش جریان داشت.
بیش از این او به انجمن مردان مجرد وابسته بود.
او یک تفاوت بزرگ نسبت به سایرین داشت و آن نوع، محل و زمان فعالیتهایش بود.
بعد از "کک" نوبت به ملخ رسید.
"ملخ" به خاطر تغییر شکل اندکی لاغرتر از قبل شده بود.
او به نحو قابل توجهی سنگینتر از "کک" بود.
"ملخ" شیوۀ بهتری برای خودش انتخاب نموده بود.
او لباسی سبز رنگ بر تن داشت که آن را از بدو تولد دربر کرده بود.
او گفت که به یک خانواده اصیل مصری تعلّق دارد.
"ملخ" بسیاری از اوقاتش را در آفتاب می نشست و به تفکر میگذراند.
حقیقت این بود، که او اینک بلافاصله از مزرعه به آنجا آمده بود.
او یک خانۀ مقوائی در آنجا داشت، که از سه طبقه تشکیل میشد.
تمام طبقات خانه از کارتهای عاشقانهای ساخته شده بودند، که قسمت داخلی آنها رنگی بودند.
پنجرهها و دربهای خانه را نیز از بدنۀ ورقهای بازی بریده بودند.
"ملخ" گفت:
من صدای بسیار خوبی دارم.
آنچنان قوی که انگار شانزده ملخ بومی با همدیگر جیرجیر میکنند.
آن زمان که سایر ملخها صدای مرا بشنوند.
آنگاه هیچ خانهای با کارتها جهت زندگی کردن نمیسازند.
بدین ترتیب "کک" و "ملخ" هر کدام شرحی از خودشان بیان کردند.
آنها نشان دادند، که به اندازه کافی برای ازدواج با پرنسس شایستگی دارند.
"قورباغه جهنده" هیچ مطلبی در مورد خودش بیان نکرد.
مردم هر کدام نظری در مورد قورباغه اظهار میکردند.
قورباغه در اندیشهای عمیق فرو رفته بود.
زمانیکه سگ خانگی با بینی خویش به بو کردن پرداخت.
اعتراف کرد که قورباغه از خانوادۀ خوب و پاکیزهای است.
مشاور پیر که سه رتبه داشت، به سگ خانگی نصیحت کرد که زبان خویش نگهدارد.
ادعا شده بود، که قورباغه یک پیام رسان است.
هر کسی میتوانست ببیند بر روی پشتش
آنچه را که هیچکس نمیتوانست بر پشت کسی ببیند.
در فصول ملایم تا زمستانهای سخت
کسی که می نگاشت تقویم سالیانه را
و آن را با غورغور به اطلاع همگان میرساند.
پادشاه اظهار داشت:
من چیزی در این مورد نمیگویم امّا این یک حقیقت است.
و آن اینکه به عقیدۀ من
به هر حال او مقاومت نخواهد کرد.
این زمان مسابقه جهیدن انجام گرفت.
"کک" آنچنان به ارتفاع بالائی پرید که هیچکس نتوانست جای فرود آمدن او را تشخیص بدهد.
پس همگی آنها اظهار کردند که "کک" قدرت کنترل جهش خود را ندارد.
لذا کار او را بسیار ناشایست محسوب کردند.
"ملخ" نیز پرش کرد امّا فقط توانست نصف ارتفاع "کک" را بجهد.
کنترل پرش از دست "ملخ" هم خارج گردید بطوریکه وی با صورت پادشاه برخورد کرد.
شاه پس از مواجه شدن با این واقعه، آن را یک شیوۀ رفتاری بی ادبانه توصیف نمود.
"قورباغۀ جهنده" همچنان برای یک مدت طولانی به فکر کردن ادامه میداد.
او عاقبت بر این باور افتاد که این زمان هیچ تمایلی به جهیدن ندارد.
سگ خانگی گفت:
من تصوّر میکنم که "قورباغۀ جهنده" از شرایط خوبی برای جهیدن برخوردار نیست و کلاً حال پرش ندارد.
این زمان صدای ترکیدن چیزی از گوشۀ سالن مسابقه برخاست.
"قورباغۀ جهنده" ناخواسته با پرش بلندی که به یکسو انجام داد،
خودش را بر روی دامن پرنسس انداخت.
این هنگام پرنسس بر روی یک چهار پایۀ کوچک طلائی نشسته بود.
این زمان پادشاه گفت:
در اینجا هیچ چیز برای من بالاتر از محل استقرار دخترم نیست.
بنابراین هر کس که خیز بردارد و بتواند خودش را به آنجائی که او نشسته است، برساند.
یقیناً بالاترین جهش را انجام داده است.
بدین ترتیب هر کسی باید درک نماید که "قورباغۀ جهنده"
توانسته است، تا بالاترین ارتفاع پرش نماید.
او بدین ترتیب ثابت کرده است، که بسیار شجاع و با هوش میباشد.
بنابراین از نظر من "قورباغۀ جهنده" برندۀ مسابقه پرش امروز است.
او لاجرم شایسته جایزۀ این عمل شجاعانه یعنی ازدواج با پرنسس میباشد.
"کک" با اعتراض گفت:
این کارش که کاملاً مشابه کار من بود و هر دو پرش بدون کنترل انجام دادیم.
در حقیقت پرنسس بواسطه بی مبالاتی من نصیب "قورباغۀ جهنده" شده است.
همه دیدند که من به ارتفاع بالاتری نسبت به قورباغۀ جهنده پرش کردهام.
به هر حال در این دنیا به ندرت حق به حقدار تعلق میگیرد و افراد شایسته غالباً به جایگاهی درخور شأن خویش دست نمییابند.
اینک تنها مسئلۀ مهّم باقیمانده در این است که مردم چگونه در این رابطه نظر میدهند.
"کک" پس از مسابقه بلافاصله به بخش خدمات خارجی فرستاده شد و گفته میشود که در آنجا کشته گردید.
"ملخ" نیز پس از آن بر کرانۀ سبز رودخانهای نشست
و بر حل موضوعات جهانی تمرکز کرد.
"ملخ" با خودش چنین میگفت:
بله، یک ظاهر خوب میتواند همه چیز باشد.
داشتن یک ظاهر خوب و زیبا بسیار مهّم است زیرا بسیاری از مردم فقط به ظواهر توجّه دارند.
"ملخ" آنگاه شروع به جیرجیر کردن نمود.
او با صدایی غمگین و عجیب و غریب
اینگونه به مالیخولیا پرداخت: هر کدام از ما داستان خودش را دارد که امکان دارد، به واقعیت بپیوندد و یا هیچگاه بروز نیابد.
گرچه همه چیز ثبت میشوند، بر لوحی سیاه و سفید. ■