داستان «یک دلفین نجاتش داد» نویسنده «جیمز بالدوین» ترجمه «آرزو کشاورزی»

چاپ تاریخ انتشار:

arezoo keshavarziدر زمان‌های دور در یکی از شهرهای یونان یک نوازنده شگفت‌انگیزی زندگی می‌کرد که نامش آریون[1] بود. هیچ‌کس دیگری نمی‌توانست مانند او بنوازد یا آواز بخواند. آهنگ‌هایی که می‌نواخت در بسیاری از کشورها مشهور بود.

پادشاه آن‌ شهر دوستش بود. مردم آن‌جا همیشه از آهنگ‌های دلنشینش تعریف می‌کردند.

در فصل تابستان تصمیم گرفت تا از راه دریا به ایتالیا سفر کند. زیرا در آن‌جا هم شناخته‌شده بود و بسیاری از مردم ""آرزو"" داشتند آوازهایش را بشنوند.

در طول سفر از چندین شهر دیدن کرد و در هر مکان برای آوازهایش دستمزد خوبی گرفت.

وقتی که خیلی ثروتمند شد، تصمیم گرفت به خانه برگردد. یک کشتی، آماده حرکت به سمت شهرش بود و ناخدا هم موافقت کرد که او هم به عنوان مسافر سوار شود.

دریا مواج بود کشتی، از مسیر خود خیلی دور شد. روزهای زيادی وسط دریا سرگردان بودند تا اين‌كه خشکی را دیدند و به مسیرشان بازگشتند.

ملوان‌های کشتی خشن و سرکش بودند. و کاپیتان هم یک دزد بود. وقتی متوجه‌شدند که آریون مقدار زیادی پول با خود دارد، شروع به برنامه‌ریزی، برای به دست آوردن آن‌ها کردند.

کاپیتان گفت: «ساده ترین راه اینه که بندازیمش تو دریا، این‌طوری کسی از ماجرا خبردار نمیشه. »

آریون توطئه آن‌ها را شنید. گفت: «هر چی که دارمو بردارین ولی اجازه بدین زنده بمونم. »

اما آ‌ن‌ها تصمیم‌ گرفته‌بودند که از شر او خلاص شوند چرا که می‌ترسیدند اگر او را نجات دهند مبادا موضوع را به پادشاه بگوید.

آن‌ها گفتند: «نمی‌تونیم از جونت بگذریم ولی دو تا انتخاب بهت میدیم یا باید بپری تو دریا یا با شمشیر خودت کشته بشی، کدومو انتخاب می‌کنی؟ »

آریون گفت: «میپرم تو دریا اما خواهش می‌کنم که یه لطفی بهم بکنین. »

کاپیتان پرسید: «چه لطفی؟ »

«اجازه بدین تا آخرین و بهترین آهنگمو براتون بخونم. قول میدم به محض تموم شدنش بپرم تو دریا. »

ملوان‌ها موافقت کردند. زیرا آ‌نها مشتاق شنیدن آهنگ‌های نوازنده‌ای بودند که آهنگ‌هایش در سراسر جهان مشهور بود.

آریون بهترین لباسش را پوشید و روی عرشه ایستاد، در‌حالی‌که ملوان‌های دزد پشت سرش ایستاده‌بودند و مشتاق گوش دادن به آهنگ‌هایش بودند. دستی به سازش زد و شروع به نواختن کرد.

سپس آهنگ فوق العاده‌ای خواند، چنان شیرین و پرشور و تأثیرگذار که ملوان‌ها به گریه افتادند.

و آنقدر تحت تاثیر قرار گرفتن که از جان او گذشتند. اما او به قول خودش وفادار بود، به محض این‌که آهنگ تمام شد، خود را به دریا انداخت.

ملوان‌ها پول او را بین خود تقسیم کردند. و کشتی به راه افتاد.

در مدت کوتاهی به سلامت به مقصد رسیدند و پادشاه افسری را فرستاد تا ناخدا و افرادش را به قصر بیاورد.

از آن‌ها پرسید: «تازه از ایتالیا میاین؟ »

«بله»

«خبری از دوستم آریون دارین؟ اون بهترین نوازنده‌اس. »

«وقتی ایتالیا رو ترک می‌کردیم اون خوب و خوشحال بود. و می‌خواست بقیه عمرشو اون‌جا بمونه. »

وقتی در باز شد و خود آریون جلوی آن‌ها ایستاد، دیگر نتوانستند به دروغ‌هایشان ادامه دهند.

او همان لباسی را که موقع پریدن به دریا، پوشیده‌بود، به تن داشت.

آن‌ها چنان متعجب شدند که در برابر شاه به زانو درآمدند و به جرم خود اعتراف کردند.

پس آریون چگونه از غرق شدن نجات یافت؟؟

راوی‌های می‌گویند که او بر پشت یک دلفین که توسط موسیقی او مجذوب شده‌بود و در نزدیکی کشتی شنا می‌کرد، فرود آمد و دلفین او را با سرعت زیاد به نزدیک‌ترین ساحل برد. سپس، نوازنده، خوشحال و با‌عجله به سمت شهرش رفت، حتی لباس‌هایش را هم عوض نکرد.

او داستان شگفت انگیز خود را به پادشاه گفت. اما پادشاه باور نکرد.

«صبر کنید تا کشتی برسد و سپس حقیقت را خواهید فهمید. »

سه ساعت بعد، کشتی به بندر آمد.

دیگران فکر می‌کنند دلفینی که آریون را نجات داد یک ماهی نبود بلکه یک کشتی به اسم دلفین بود.

آن‌ها می‌گویند که آریون که شناگر خوبی بود، خود را شناور نگه داشت تا این‌که این کشتی از آن‌جا عبور کرد و او را نجات داد.

ممکن است شما هم داستانی را که بیشتر دوست دارید باور کنید. ولی نام آریون هنوز به عنوان یک نوازنده فوق‌العاده در یادها مانده‌است.

 

  • نوازنده اساطیری یونانی

داستان «یک دلفین نجاتش داد» نویسنده «جیمز بالدوین» ترجمه «آرزو کشاورزی»