گنج قیمتی
بیستوپنج سال پیش از روستا به شهر آمده بود و با دغل بازی مال و منال حسابی جمع کرده بود و حالا تصمیم گرفته بود به روستا برگردد و آنجا خانه ای سر به فلک کشیده بسازد و با آرامش زندگی کند، بزرگترین مرد روستا نامیده خواهد شد و تمام مردم به او احترام خواهند گذاشت.
به روستا برگشت و همراه او مکاری، فریب، دزدی و بی ایمانی و از این نوع بدیهایی نیز برگشت ولی آنجا وقتی پیش مردم ده ایمان، صداقت، عمل به قول، وفاداری و وظیفه شناسی و چنین گنجهای قیمتی را دید، با وجود اینکه ثروتی حاصل از مکر و فریب همراهش بود، خود را در میان مردمی دل پاک و زلال مل آینه احساس کرد.
----------------------------
پشت پرده
بچهها در مدرسه ثبت نام نمیکردند بنابراین معلمان مدرسه برای ثبتنام بچهها به مناطق اطراف رفتند و به والدین و سرپرستان پیشنهاد تعلیم زبان مادری به فرزندانشان کردند و در این میان پیشنهادات دیگری هم ارائه دادند. به علاوه در تعریف از مدرسه خود، زمین و آسمان را به هم آمیختند. والدین با دقت به حرفهای آنان گوش میدادند. پدر یکی از بچهها جلو رفت و از آنها پرسید: «آقایان معلم! حالا که شما تو حرفاتون مدرستون رو بهترین مدرسه شهر معرفی کردین، حتما بچههای خودتونم تو همین مدرسه مشغول تحصیلن؟!»
تمام معلمها ساکت شدند و از شرمندگی سر خم کردند چون تمام فرزندان آنها به جای تعلیم زبان مادری، مشغول تحصیل در مدارس مختلف انگلیسی زبان شهر بودند!!