دو داستانک «مرگ»، «همدردی» نویسنده «اشفاق احمد» مترجم «سمیرا گیلانی»

چاپ تاریخ انتشار:

samira gilanii

مرگ

حالا او دوست نداشت زندگی کند. از تلاش برای حل مشکلات زندگی خسته شده بود. تصمیم گرفت برای رهایی از این زندگی رنج­ آور، خود­کشی کند. به محض اینکه قصد داشت خود را در چاه بیاندازد، مردم دویدند و مانع او شدند. از زنده ماندن پشیمان بود و از مردمی که نجاتش داده بودن، عصبانی. مردم او را به عشق­ ورزی به زندگی و مقابله با آن و زندگی کردن به سبک خودش تشویق کردند.

روز بعد او با سبک جدید و اراده زیاد زندگی خود را شروع کرد و به زندگی علاقمند شد. حالا نمیخواست بمیرد. اما روز چهارم پایش لغزید و بر زمین افتاد و روحش پرواز کرد!

 

 

همدردی

در بخش بستری عمومی بیمارستان، بیماری به همراه خود گفت: «از وقتی من به این بخش اومدم فهمیدم که این آقای دکتر شب شیفت کاریش نیست اما واسه احوالپرسی از مریضا اغلب میاد بالای سرشون. بیچاره خیلی وظیفه ­شناسه و آم دل پاکیه. خیلی با مریضا همدردی میکنه وگرنه کی نصف شب یاد مریضاس؟»

بعد از پرستار پرسید: «آقای دکتر روششون همینه؟ همیشه اینجورین؟»

پرستار بی­پروا جواب داد: «نه، آقای دکتر حتما تو بخشه اما ...»

«اما چی؟»

پرستار با چشم اشاره­ کرد: «اما این شبا وقتی خانم دکتر شیفتشه ...!!!»

دو داستانک «مرگ»، «همدردی» نویسنده «اشفاق احمد» مترجم «سمیرا گیلانی»