ترجمه دو داستانک: «سوار بر یک کشتی» و «فاصله نزدیکی ها» / نویسنده «اشفاق احمد» مترجم «سمیرا گیلانی»

چاپ تاریخ انتشار:

samira gilanii

سوار بر یک کشتی

 «فوزیه امروزم پریشون می­بینمت، چی شده؟»

«امروزم خواب دیدم که مشهورترین و ثروتمندترین وکیل شهر، من بیچاره و فقیر رو پسندیده!»

«نه فوزیه این خواب نیست، حقیقته. میدونی که بعد از مرگ همسرم تصمیم به ازدواج نگرفتم چون بچه­هامو خیلی دوس دارم و نمی­خوام ذهنشون درگیر بشه ولی چون والدینم خیلی اصرار کردن، مجبور شدم تصمیم بگیرم و تو رو به عنوان شریک زندگیم انتخاب کنم. تعجب کردی چرا انتخابت کردم؟ علتش اینه که چون از بچگی همسایتون بودم و دیدم تو از دست نامادری همیشه عذاب می­کشیدی. با خودم گفتم چون تو تلخی نامادری داشتن رو چشیدی و این درد رو حس کردی، واسه همین هیچ وقت اجازه نمیدی بچه­های من این دردی که خودت تحمل کردی رو تحمل کنن!!»

 

فاصله نزدیکی ­ها

چطور بهت حالی کنم فرح؟! این یه پیوند بدون علاقه است که بزور دست و پای من رو بسته. من هرگز نخواستمش و نه می­خوامش. معلومه که من تو رو دوس دارم. تو دلم فقط تو هستی، همیشه مال تو می­مونم. چقدر بدبخته که حتی وقتی مال من شده، من مال اون نمیشم. تمام زندگی مثل سایه همراهم می­مونه ولی فاصله نزدیکی­ها رو نمیتونه تموم کنه. فرح! محبت جسمی نیست، به روح آدمه. حقیقت اینه که من تو رو نه، بلکه اونو فریب دادم شاید بتونی بفهمی ...!!

ترجمه دو داستانک: «سوار بر یک کشتی» و «فاصله نزدیکی ها» / نویسنده «اشفاق احمد» مترجم «سمیرا گیلانی»