دو داستانک « یک زخم دیگر را تحمل کن »؛ «نسبت جدید»/ نویسنده: اشفاق احمد /مترجم: سمیرا گیلانی

چاپ تاریخ انتشار:

samira gilanii

یک زخم دیگر را تحمل کن....

«تو چرا میای اینجا؟»

«واسه دیدنت.»

«واسه چی هرروز میای؟»

«من نمیدونم. ولی انقدر لازمه که فقط بعد دیدنت دلم آروم میشه.»

«گوش کن! مث دیوونه ها حرف نزن. من از عشق و محبت توبه کرده ام. هنوز دلم پر غمه، زخمیه.»

«میدونم! واسه التیام زخمات دارم میگم. یه زخم دیگه رو تحمل کن...»

 

نسبت جدید

بعد از مرگ زنش، تک پسرش راجیش نیز مرد. در خانه فقط او ماند و عروسش. چون عروسش نیز هیچ وارثی نداشت به همین علت به جای رفتن به جایی، خانه نشین شد.

زمان گذشت.....

دو ماه بعد.......

هر دو روستا را ترک کردند و به شهر رفتند. آنجا یک نسبت جدید با هم ایجاد کردند وسپس در شهر جدید، آن دو یکدیگر را به عنوان زن و شوهر صدا زدند!!!

نویسنده: اشفاق احمد /مترجم: سمیرا گیلانی