نمایشنامه «بگذار حالم خوب شود» نویسنده «رولین جوئت» مترجم «لیلی مسلمی»

چاپ تاریخ انتشار:

lili moslemi

درباره نمایش نامه نویس :

« رولین جوئت » تحصیلات  آکادمیک خود را از سال 1981- 1978 در دانشگاه فلوریدا در رشته هنرهای دراماتیک به پایان رسانده و هم اکنون نمایشنامه نویسی است که نمایش های تک پرده ای وی ، من جمله «قرار ملاقات کور» ،  «بگذار حالم خوب شود» و «رازهای کوچک ما» جزو نمایشنامه هایی هستند

که در اقصی نقاط جهان به روی صحنه رفته و یا به صورت نمایش رادیویی به اجرا در آمده و جوایز متعددی را از آن خود کرده است. نمایشنامه ی «بگذار حالم خوب شود» توسط کمپانی های مختلف نمایشی بین سالهای 2018 و 2018 به روی صحنه رفته و در سال 2018 در فستیوال های متعدد برنده ی جوایز بخش نهایی شده است:

برنده بخش نهایی فستیوال هنرهای شهرهای مرکزی (DUAF)  در شهر نیویورک سال 2018

برنده بخش نهایی فستیوال 10 – تئاتر دبی در امارات متحده عربی شهر دبی سال 2018

برنده بخش نهایی فستیوال نمایش تک پرده ای در شهر نیویورک سال 2018

موضوع نمایش راجع به پایان رابطه فیلیث و جان و مشکلاتی که جان پس از پایان رابطه با آن روبرو شده است.

زمان و مکان نمایش : اکنون – کشور آمریکا

صحنه نمایش : کافه یا رستوران

رده سنی بازیگران : 21- 35  ساله

مدت زمان نمایش: حدود 13 دقیقه

تعداد شخصیت ها:  یک زن و یک مرد

موزیک و همسرایی: ندارد

ژانر نمایش: کمدی

شخصیت ها:

فیلیث                  زن 20-40 ساله

جان                   مرد 20-40 ساله

(داخل یک کافه، جان پشت میزی کوچک و ظاهرا منتظر کسی نشسته است و با حالتی عصبی برچسب روی بطری نوشیدنی اش را می کند. پس از چند لحظه، فیلیث به سمت میز نزدیک می شود، اما نمی نشیند .)

فیلیث      خوب چیه ؟

جان       (می ایستد) فیلیث. ممنونم برای دیدارم اومدی...

فیلیث      پرسیدم چیه ؟

جان       میشه یک دقیقه بنشینی ؟

فیلیث      جان من عجله دارم. چی میخوای؟

جان       لطفا. فقط یک دقیقه. ممکنه؟

(فیلیث اطرافش را نگاه می کند و معلومه که ناراضی است، با هم می نشینند.)

فیلیث      گفتی می خوای راجع به مسئله ی مهمی با من صحبت کنی. خوب اون مسئله چیه ؟

جان       نوشیدنی میل داری؟

فیلیث      نه.

جان       خوشحالم که می بینمت. خیلی جذاب شدی.

فیلیث      خودم می دونم.

جان       گوشواره هات خیلی بهت میاد.

فیلیث      جان اگه میخوای چاپلوسی کنی، اون وقت منم از خودم عکس سلفی می گیرم و میذارم فیسبوک. دارم بهت میگم باید برم جایی. پس هر چی قراره بگی زودتر بگو و تمومش کن.

جان       دلم برات تنگ شده.

فیلیث      و دیگه ؟

جان       نمی تونم بخوابم ...

فیلیث      ملاتونین* (نوعی قرص هورمونی )  بخور.

جان       تمرکزم بهم ریخته.

فیلیث      عصاره ی ژینگو* ( نوعی گیاه چینی )  مصرف کن .

جان       خورد و خوراکم بهم ریخته.

فیلیث      روزه واسه سلامت خوبه.

جان       فیلیث ، من به متخصص تغذیه احتیاج ندارم؛ من به تو احتیاج دارم ! از وقتی رفتی حتی به سختی می تونم بند کفشم رو ببندم.

فیلیث      خوب کفش کالج بپوش .

جان       فیلیث، پنج هفته س که رفتی. واقعا دلم برات تنگ شده. حتی بیشتر از اون چیزی که فکر می کردم. واقعا دردناکه ....

فیلیث      عیب نداره ، کم کم خوب میشی.

جان       چطوری می تونی اینقدر بی احساس باشی؟

فیلیث      جان این پیشنهاد تو بود. یادت نیست خودت خواستی با هم قطع رابطه کنیم . الان هم من باید برم ...

( از جایش بلند می شود)

جان       صبرکن ! خواهش می کنم لطفا.

            (فیلیث با اکراه می نشیند.)

جان       گوش کن می دونم جا زدم. قبول دارم اشتباه کردم. راستش .... ترسیدم.

فیلیث      از چی؟

جان       از حسی که نسبت به تو داشتم.

فیلیث      اوفففف، لطفا...

جان       قسم می خورم راست میگم. تازه داشت حسم بهت عمیق میشد.

فیلیث      عمیق؟

جان       آره.

فیلیث      جان عمق حس تو اندازه ی عمق ظرف غذای گنجشکه.

جان       چطوری دلت میاد اینطور بگی ؟

فیلیث      چون من و تو شش ماه با هم در ارتباط بودیم و شش ماه با هم می رفتیم و می اومدیم اما تا حتی یک بار هم نگفتی که دوستم داری. حتی یکبار. حالا الان داری به من میگی حست به من عمیق بوده ؟

جان       گفتم داشت حسم بهت عمیق میشد ...

فیلیث      جان مگه قراره چقدر طول بکشه؟ واسه تو شش ماه زمان می بره تا چیزی رو حس کنی ؟ یعنی این همه مدت طول میکشه تا اولین غلیان عشق رو حس کنی ؟

جان       می دونم. می دونم. درسته با اینکه در موردش حرف نزدم اما بارها راجع بهش فکر کردم.

فیلیث      خیلی خوب بود اگه صدای اون افکارت هم شنیده میشد. فقط یک بار . ( از سر جایش بلند می شود. ) من واقعا باید بروم. متاسفم که نگرانی های پس از جدایی داری اما من باهاش کنار اومدم و راستش چند هفته ای میشه با شخص دیگه ای قرار ملاقات دارم. حالا اگه حرفات تموم شد، خدانگهدار.

( رویش را برمی گرداند که برود. جان حیرت زده بر جای می ماند. )

جان       چند هفته؟ تو واقعا یه زن خرابی!

فیلیث      (آرام می چرخد) چی گفتی بهم؟

جان       چطور تونستی؟ به این زودی؟

فیلیث      شما از من طلبکار نیستی آقا ! یادت نیست خودت رابطه ات رو با من قطع کردی ؟ دیگه بعدش قراره چه تصمیمی بگیرم، اینها به خودم مربوطه نه به تو.

(رویش را برمی گرداند که برود.)

جان       (التماس کنان) فیلیث ... فیلیث !

(فیلیث به راهش ادامه می دهد. )

جان       (فریاد می زند) دوستت دارم.

            (فیلیث مکث می کند و آرام برمی گردد.)

فیلیث      چی؟

جان       (به آرامی ) دوستت ... دارم.

( فیلیث آرام به سمت جان می رود. غیرمنتظره به او نزدیک می شود و لپش را می کشد. )

فیلیث      یه خرده زیادی دیر شده عزیزم.

جان       فکر کردم لیاقت داشتم.

فیلیث      البته که نداری. تو لیاقتت اینه ( یک سیلی به جان می زند) این هم برای اینکه به من گفتی زن خراب.

            ( جان جای سیلی روی صورتش را می مالد و فیلیث می رود. )

جان       باشه حق با توئه. من لیاقتم بود. حتی بدتر. فهمیدم واسه چی رفتی. باید زودتر بهت می گفتم. اما فیلیث من به یه چیزی احتیاج دارم ...

فیلیث      (به جان رو می کند ) من هیچی به تو بدهکار نیستم.

جان       من بهت حق میدم. اما نمیشه حداقل با هم حرف بزنیم؟

فیلیث      راجع به چی جان؟

جان       ممکنه چند دقیقه ای بنشینی ؟ لطفا

(فیلیث به ساعتش نگاهی می اندازد و سپس می نشیند )

فیلیث      واقعا نمی دونم اصلا برای چی من هنوز اینجام .

جان       چون که هنوز نسبت به من حس داری .

فیلیث      درسته جان. من هنوز بهت حس دارم.

جان       می دونستم.

فیلیث      حس حقارت، حس بیزاری، حس ترحم ...

جان       حس ترحم! خوبه، ترحم! همین هم قبوله.

فیلیث      منظورت چیه همین قبوله؟ چی قبوله؟

جان       حس ترحم. باشه فقط کمی به من رحم کن. همه اش همینو میخوام.

فیلیث      متوجه نمیشم.

جان       ازت میخوام کمکم کنی ...

فیلیث      تو با من قطع رابطه کردی و اونوقت از من کمک می خواهی؟ چه کمکی ؟

جان       (مکث طولانی) کمکم کن حالم خوب بشه.

فیلیث      چی؟

جان       خواهش می کنم. می دونم احمقانه س اما کمک کن فراموش کنم.

فیلیث      آره احمقانه س. حتی نمی فهمم راجع به چی حرف میزنی.

جان       دارم میگم ازت کمک می خوام که بدون تو حالم خوب بشه. واقعا ممنونت میشم فیلیث.

فیلیث      جدی میگی ؟

جان       اوهوم. اگر با من نباشی، درد دوری ات را از من دریغ کن.

فیلیث      درد اون چیزیه که ما باهاش بزرگ میشیم جان. نمی تونی چشمتو روی درد ببندی و بری تو دل زندگی.

جان       ازش چشم پوشی نمی کنم فقط می خوام کمترش کنم.

فیلیث      مسخره س.

جان       من الان چند دقیقه ای بهش فکر کردم. می دونی مثلا اگه فقط می تونستی یه جورایی ... کمی پیشم باشی.

فیلیث      پیشت باشم؟ جان تو یه مرد بیماری. می دونستی؟

جان       آره می دونم. من بیمار عشقم. عشق به تو فیلیث.

فیلیث      چه بی معنی. مثلا اگه پیشت باشم چطوری حالت خوب میشه ؟ آیا حضور من باعث تشدید اضطراب و عواطف تو نمیشه ؟  

جان       نه. نکته همینه. من تازه داشتم نسبت بهت عشق عمیقی رو حس می کردم فیلیث. اما نمی دونستم چس هست و چطور باید مدیریتش کنم چون قبلا عاشق نشده بودم و حس می کردم تحت فشار یه حسی هستم که هنوز آمادگی اش را نداشتم.

فیلیث      جان من هرگز تو رو تحت هیچ فشاری قرار ندادم.

جان       نه اصلا به وضوح این کارو نکردی ، اما می تونستم حس کنم عشق تو به من داشت بیشتر میشد و همین منو تحت فشار میگذاشت که تو رو دوست داشته باشم و دوستت هم داشتم. هنوزم دارم. اما حالا تو داری به من میگی خیلی دیر شده؛ منم راجع بهش فکر کردم. می دونستم ممکنه دور که شدی بری و با یکی دیگه آشنا بشی. اما انتظار نداشتم به این سرعت...

فیلیث      دوباره نرو سر خونه ی اول. شستم خبر داره.

جان       ببین می دونم شاید دیگه نمی خواهی معشوقه ی من باشی.

فیلیث      داری دست کم می گیری .

جان       من ازت خواهش نمی کنم بلکه فقط ازت می خوام با من باشی.

فیلیث      باهات باشم؟

جان       فقط تا وقتی که واقعا از لحاظ احساسی اونقدر قوی بشم که بتونم بدون تو ادامه بدم. از وقتی که رفتی واقعا وضع فیزیکی و ذهنی ام بهم ریخته. قبلا چنین فقدانی در زندگیم حس نکرده بودم. حس می کنم داخل قایقی ام که وسط اقیانوس رها شده است و کوسه ها از همه طرف دوره اش کردن. اوف ! (می لرزد)

فیلیث      همه ی اینها قابل درکه اما من نمی فهمم به من چه ربطی داره.

جان       فیلیث چیزی نمونده من شغلم، خونه ام ، عقلم و همه چی رو از دست بدم چون نمی تونم به تو فکر نکنم. نسبت به تو وسواس فکری پیدا کردم و مدام لحظاتی رو به خاطر میارم که با هم سپری کردیم و چقدر تو برای من با ارزش بودی. می تونی درک کنی؟

فیلیث      راستش نه نمی تونم. ببین جان، من نمی تونم با بودن در کنار تو دردی ازت دوا کنم. یه جور بیماریه.

جان       فیلیث خواهش می کنم تنها دو هفته به من فرصت بده بعدش قول میدم حالم خوب بشه .

فیلیث      دو هفته؟ همش دو هفته طول میکشه حالت خوب بشه ؟ چطور ممکنه؟ الان پنج هفته گذشته.

جان       درسته آخه تو توی این مدت پیشم نبودی.

فیلیث      ببین داداش، منطق تو یکم پیچ و تاب داره. آخه بگو چطوری من می تونم با بودن کنار تو حالت رو خوب کنم.

جان       خوب من یه سری پیشنهاداتی دارم.

(یک تکه کاغذ تا شده که یادداشتهایی در آن نوشته بود از جیبش در آورد.)

فیلیث      این دیگه چیه؟

جان       محض احتیاط چند تا نکته نوشتم، برای مواقع ضروری.

فیلیث      کدوم مواقع؟

جان       موقعی که تو رفتی و قرار شد که من برای بهتر شدن حال و هوام ازت کمک بخوام. به نظرم الان وقتش شده. اما با این سرعتی که تو پیش رفتی ...

فیلیث      آه، آه. دوباره شستم داره تکون میخوره. چی نوشتی؟

جان       کافیه چند تا کار کوچیک انجام بدی تا درد نبودنت برطرف بشه.

فیلیث      خوب ادامه بده.

جان       واقعا می خوای بدونی؟

فیلیث      آه خدا. بله که میخوام. سر تا پا گوشم.

جان       تو واقعا خوش قلبی فیلیث. واسه همین من عاشقتم.

فیلیث      چه بد جان که اینقدر کُند عاشق میشی. قبل از اینکه نصف راه رو طی کرده باشی، دختره رو پیر می کنی و دق میدی.

جان       خیلی صدمه می زنه فیلیث.

فیلیث      یه جوری باهاش کنار بیا.

جان       (به یادداشتهایش نگاهی می اندازد.) خیلی خوب، کمی صبر کن. در هم ریخته نوشتم. خوب بذار بگم. هر روز ساعت نه صبح با من در محل کارم تماس بگیر و بگو دلت برام تنگ شده. مثل قدیما که عادت داشتی.

فیلیث      من همچین کاری نمی کنم.

جان       آخه واقعا کمکم می کنه.

فیلیث      چه جوری کمکت می کنه.

جان       آن وقت احساس خفگی بهم دست میده و دوباره تو رو تصدیق می کنم.

فیلیث      دوباره؟

جان       آره دوباره.

فیلیث      اصلا من همچین کاری نمی کنم. بعدش چی ؟

جان       باشه. مدام برام با اون شکلک های کوچولوی خنگ که خیلی بامزه س مدام بهم پیغام بده و از حال خودت بگو.

فیلیث      من اصلا هیچ وقت همچین کاری نکردم.

جان       نه نکردی، چون اذیتم می کنه و خوبه که نکردی.

فیلیث      دیگه چی ؟

جان       خوب این یکی واقعا یک تابوئه. مثلا روزهای یکشنبه خودتو خوشگل کنی و بیایی زمین فوتبال که من با دوستام میرم و بازی تماشا می کنم ، اونجا صبر کنی تا من بیام ببرمت بیرون واسه ناهار.

فیلیث      هوم لذت وصف ناپذیری داره.

جان       خوبه! پس بیا این هم برنامه ی هفتگی بازی ها برای دو هفته ی آینده.

(جان برنامه هفتگی را می دهد به دست فیلیث)

فیلیث      هی صبر کن من هنوز موافقت نکردم.

جان       اما داری راجع بهش فکر می کنی؟

فیلیث      من همچین چیزی نگفتم. دیگه چی ؟

جان       آه ! این یکی خیلی شگفت زده ات می کنه. یه قرار شام میذاریم و تو منو یه ساعت منتظر جلوی در نگه داری تا یه لباسی انتخاب کنی که با گوشواره ات ست بشه.

فیلیث      آره اینکارو می تونم بکنم.

جان       میدونم. این عادت شبهای شنبه ات بود.

فیلیث      نه هر شنبه شبی.

جان       درسته. گاهی اوقات من خارج از شهر بودم.

فیلیث      خوب دیگه چی؟

جان       اوکی. تو این مورد لازمه تو کلید آپارتمانم رو داشته باشی. (کلیدی در می آورد و به فیلیث می دهد.) تو بی خبر میایی خونه سر میزنی و وسایلم رو به سلیقه خودت مرتب می کنی.

فیلیث      خوب آخه خونه ی تو چیدمان درست و حسابی ای نداره.

جان       آره! این دقیقا همون چیزیه که می خوام ازت بشنوم تا حالم خوب بشه. عالیه! این خیلی تاثیرگذاره.

فیلیث      چند مورد دیگه توی لیستت داری؟ من واقعا باید برم.

جان       بذار ببینم. (نگاهی به لیستش می اندازد. ) کوچکترین فضای قابل تصوری را در حمام با محصولات آرایشی بهداشتی ات شلوغ و در هم کنی، با لحن بچگونه با من حرف بزنی ، معلق بزنی، به جز شلوار ورزشی چیز دیگه ای تو خونه نپوشی و مجبورم کنی برنامه «مگنولیای فلزی» را تماشا کنم و غیره. بعدا می تونیم جزئیات دقیق تر را با هم بررسی کنیم...

فیلیث      دیگه نمی تونم بیشتر معطلش کنم...

جان       فیلیث، واسم این کارها رو می کنی؟

فیلیث      به نظر خیلی وسوسه انگیزه ، اما فکر نمی کنم بتونم جان.

جان       فیلیث لطفا. دوست داری ایمیلات رو حک کنم؟ یا رد تو رو به صورت مجازی بگیرم و کامنت های زشت توی فیسبوک برات بذارم ؟

فیلیث      اینکارو نمی کنی.

جان       یا کل شب با حالت مستی باهات تماس بگیرم و جلوی در خونه ات تا صبح کشیک بدم ...

فیلیث      می خوای باج بگیری.

جان       نباید اینطور بشه.

فیلیث      خوب این کارا چه فایده ای برای من داره ؟

جان       حس رضایت از زندگی یک فرد.

فیلیث      خیلی خوب الکی پرهیجانش نکن. من دارم جدی میگم. این وسط چی گیر من میاد؟ منظورم اینه که رابطه ما خیلی وقته تموم شده.

جان       به طرز باورنکردنی ای ناراحت میشم. اما می دونم این اشتباه خود لعنتی منه. گوش کن فیلیث، اگر این لطف رو در حق من کنی ، قول میدم تا آخر عمرت که زنده ای برات جبران کنم.

فیلیث      چطوری؟

جان       (صمیمانه) تا آخر عمر واست یه دوست خوب می مونم.

فیلیث      تا آخر عمر یه دوست خوب؟ یعنی چی ؟

جان       یعنی همونی که معنی اش می کنی.

فیلیث      یعنی اگه یه شب وسط جاده ماشین من خراب بشه ، تو میایی دنبال من؟

جان       آره میام.

فیلیث      مثلا اگه اسباب کشی داشته باشم،  تو میایی؟

جان       برات هر کاری می کنم. یخچال، کاناپه ، ماشین لباسشویی و هر چیزی که بگی برات جابجا می کنم.

فیلیث      اگه این پسر جدیدی که جدیدا باهاش دوست شدم، چند ماه بعد منو مچاله کنه و دور بریزه و من شانه ای برای گریه کردن بخوام، اونوقت اجازه میدی سر روی شونه هات بذارم؟

            (جان سکوت می کند. فیلیث از جایش برمی خیزد. )

فیلیث      اجازه میدی یا نه ؟

جان       آره اجازه میدم.

(فیلیث لبخند می زند.)

فیلیث      در موردش فکر می کنم.

(رویش را برمی گرداند که برود. )

جان       آه عزیزم؟

(فیلیث به او رو می کند.)

جان       حالا که کلید داری می تونی سر راه لباسا رو از خشکشوئی بگیری ؟

( پرده می افتد.)

نمایشنامه «بگذار حالم خوب شود» نویسنده «رولین جوئت» مترجم «لیلی مسلمی»