"مانسر آبای" در دورهای که می زیست از بزرگترین هنرمندان زمانهاش محسوب میشد. او در نهایت خود را آماده کرده بود که در سال 1392 میلادی بازنشسته شود و از کارهای هنری دست بردارد. ماه مه بود که "گالیانو بارتولی" یکی از ثروتمندان معروف ایتالیا که از حامیان هنر بشمار میآمد، او را با پیغامی به خانهاش فراخواند و پیشنهاد نمود که:
من مایلم تا تصویر نقاشی شدهام را بر دیوار اتاق ضیافتم داشته باشم. آیا شما میتوانی چنین تصویری را برایم نقاشی کنی؟ این دیوار حدود 20 فوت (معادل 3 متر) ارتفاع دارد.
"مانسر" نقاش قدری اندیشید سپس سرش را به علامت منفی تکان داد و گفت:
من خود را آماده بازنشستگی کردهام بنابراین برای اجیر شدن مناسب نیستم لذا واقعاً از اینکه نمیتوانم تصویر شما را نقاشی نمایم، بسیار متأسفم. آنگاه هنرمند نگاهش را به چشمهای ناامید و ملتمس آقای "بارتولی" دوخت و ناگهان نظرش عوض شد و در ادامه گفت:
خوب، شاید امکانش باشد. یقیناً اگر شما در قلبتان چنین تواناییهایی را در من سراغ یافتهاید پس من هم نهایت تلاشم را به خرج میدهم. البته من این کار را برای دریافت اُجرت و پول انجام نمیدهم بلکه فقط تدارک غذا و محل خواب برایم کفایت میکند پس بیش از این نیازی به ژست گرفتن و بدون حرکت ایستادن شما نمیباشد زیرا حافظهام بسیار عالی است و با یکبار دیدن اشیاء همه جوانب آنها را ثبت میکند آنچنانکه هم اکنون میتوانم پرتره نقاشی شدهی شما را بر دیوار تصوّر کنم و نتیجه کارم را ببینم. بعلاوه آقای "بارتولی"، من اصرار دارم که اینجا را در تمام مدتی که مشغول نقاشی هستم، کاملاً خلوت کنید تا حدّی که کسی حتی شما اجازه ورود نداشته باشد.
آقای "بارتولی" از این موضوع بهعنوان یک مشتری و سفارش دهنده بسیار تعجّب کرد ولی برای خواستههای هنرمند بزرگ ارزش قائل شد، پس گفت:
البته، هر طور که شما دوست دارید ولیکن من همچنان مایلم که مبالغی را برای جبران زحمات شما بپردازم، پس بهتر است که قراردادی را در این رابطه منعقد کنیم.
این زمان درخشش شادی به چشمان آقای "بانسر آبای" بازگشته بود و او به دیواری فکر میکرد که سراسر فضای جلوی رویش را پُر میساخت و او باید با بالهای اندیشهاش تصویری را بر آن جان میبخشید. بهراستی هیچکس نمیدانست که در 45 سالهی اخیر چه اتفاقاتی بر هنرمند بزرگ گذشته است. او هیچگاه از سبک خاصی در نقاشی پیروی نکرده بود و همواره سعی داشت تا از قید و بندها آزاد باشد و سبک و سیاق نقاشی خود را بر اساس موضوع و شرایط بر گزیند و از اینرو انجمن صنفی نقاشان ایتالیا همواره مشکلاتی را برایش به وجود میآورد و اغلب مانع فعالیتش میگردید امّا او اینها را هرگز در جایی عنوان نمیکرد و صد البته که چنین موضوعاتی را با آقای "بارتولی" نیز در میان نگذاشت.
قرارداد بلافاصله امضاء شد و آنها بر سر مفاد آن به توافق رسیدند.
هنرمند بزرگ بهفوریت اقدام به کشیدن پردهای بزرگ در جلوی دیوار مورد نظر کرد. پردهای که کسی به هیچ وجه قادر به دیدن دیوار از ورای آن نبود. آقای "بارتولی" اغلب کوشش میکرد که دزدکی نگاهی به پشت پرده بیندازد ولی "مانسر آبای" بر مخفی ماندن کلیه تکنیکهایی که در نقاشی بکار میبرد، اصرار داشت.
یک هفته از این ماجرا گذشت تا اینکه آقای "بارتولی" در آنجا حضور یافت و امیدوارانه پرسید:
اوضاع چگونه است؟
"مانسر آبای" از پشت پرده در پاسخش گفت:
همه چیز بهخوبی انجام میشود. نمیدانم شما خبر دارید که من 8 سال در خدمت نقاش بزرگی چون "آمبروگی لورینزیتی" بودهام و نزد او کارآموزی میکردم لذا هرگز نمیگذارم که به استادم بی احترامی شود و هیچگاه آبروی او را با انجام کارهای بی ارزش نخواهم برد. او به من آموخت که چگونه نقاشی کنم و به این موضوع اهمیّت بدهم که در کارهایم عجله به خرج ندهم. زمان دوره آموزشی بر من بسیار سخت گذشت و به دشواری از آزمونهایش سربلند خارج شدم. جناب آقای "بارتولی"، برای ایجاد یک شاهکار باید فرصت کافی وجود داشته باشد.
آقای "بارتولی" با اکراه به گفتههای هنرمند بزرگ رضایت داد و آنجا را ترک نمود.
یک ماه دیگر گذشت و سرانجام یکروز مجدداً آقای "بارتولی" به آنجا بازگشت و پرسید:
کارها تا کجا پیش رفته است؟
"مانسر آبای" بار دیگر از پشت پردهی ضخیم پاسخ داد:
همه چیز روبراه است و متعاقب حرفهایش صدای خش و خش و چلپ و چلوپ شنیده شد. "مانسر" ادامه داد: شما آدم خوشبختی هستید که من در حال نقاشی چهرهاش هستم. تنها برخی افراد ماهر میتوانند چنین کاری نظیر مرا انجام دهند زیرا من از 4 لایه آستری استفاده کردهام که بهترین کار من تاکنون بوده است. آقای "بارتولی"، این نقاشی برای همیشه دوام خواهد داشت امّا افسوس که زمان قراردادم در حال اتمام میباشد. پس نگاهی عمیق به آنچه ترسیم کرده بود، انداخت و با خود اندیشید که این نقاشی چه مدت دوام خواهد میآورد؟ و زیر لب پاسخ داد: واقعاً کسی نمیداند.
سه یا چهار ماه دیگر هم گذشت و سرانجام پس از حدود 6 ماه آقای "بارتولی" بنابه درخواست "مانسر آبای" هنرمند نقاش برای دیدن تصویر نقاشی شدهاش به آنجا قدم گذاشت. او درحالیکه دستهایش را به هم میمالید، با خوشحالی فریاد کشید:
سرانجام امروز نقاشی را خواهم دید. او با سرعت به طرف پرده ضخیم جلوی دیوار قدم برداشت ولیکن در کمال حیرت با عصبانیت نقاش برجسته مواجه شد که او را به آرامش و سکوت دعوت میکرد و شنید که:
آرام باشید، شما با کمترین میزان کشش این طناب میتوانید پرده 20 فوتی را به کناری بکشانید.
"گالیانو بارتولی" برای لحظاتی ایستاد. تاب و توانش را از دست داده بود. او درحالیکه دهانش بازمانده و چشمانش قرمز شد، به تارهایی از موهایش که هنوز بر سرش مانده بودند، چنگ انداخت. آقای "بارتولی" به پرده نزدیکتر شد و طنابی را که آویزان گردیده بود، بنرمی کشید و بدینگونه پرده به کناری رفت امّا به ناگهان ابروهایش را از تعجّب در هم کشید و هاج و واج ماند. آقای "بارتولی" تاکنون چنین تصویر نقاشی شدهای حتی نظیرش را ندیده بود. این شیوه نقاشی برایش بسیار عجیب و غریب مینمود. پس فریاد کشید:
مضحک است، بی معنی است. این نقاشی چه معنایی دارد. شما حتی کمترین اجرتی دریافت نخواهید کرد. آیا میشنوید؟ شما یک هنرمند نیستید. شما احتمالاً یک دزد و یا یک دیوانهاید. از جلو چشمان من دور شوید و خانهام را همین امشب ترک کنید قبل از اینکه دستور دهم تا شما را به بیرون خانهام پرت کنند.
"مانسر آبای" اندیشید که چه خطایی در نقاشی مرتکب شده است؟ او نتوانست علت عصبانیت صاحب کارش را متوجه شود. او رنگها را با دقت ترکیب و سپس تثبیت کرده بود و نقاشی را با نهایت سلیقه و استعدادش کشیده بود. این نقاشی شاهکار او بود و اینک اصلاً متأسف نبود. او نقاشی را به ارتفاع 20 فوت با تمام وجودش به تصویر درآورده بود لذا برایش مهم نبود که دیگران چه نظری در این باره دارند و حتی صاحب کارش تحمل این سبک جدید را نداشته باشد درحالیکه اگر "پیکاسو" نقاش مشهور و خالق سبک "کوبیسم" در آن زمان زنده بود، حتماً به او افتخار میکرد و تأئیدش مینمود.
"مانسر آبای" دیوانه و یا احمق نبود. او در واقع 500 سال زودتر از هنرش متولد شده بود. این عاقبت کلیه کسانی است که زودتر از عصرشان متولد میشوند و ابداعات و اختراعات خود را به مردم زمانهشان عرضه میکنند درحالیکه زمانه از درک کار و هنر آنان عاجز است. در حقیقت در سراسر تاریخ بشر تمامی اشخاصی که زودتر و یا دیرتر از اوضاع زمانهی خود ظهور کردهاند، همواره باعث بروز مشکلات عدیدهای برای خویشتن و دیگران شدهاند.
آیا شما مشابه چنین کسانی را سراغ دارید؟■