داستان ترجمه «سوپ پیاز» نویسنده «ب.ر. هوشتتر»؛ مترجم «مریم نوری‌زاد»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

داستان ترجمه «سوپ پیاز» نویسنده «ب.ر. هوشتتر»؛ مترجم «مریم نوری‌زاد»

یقین داری که کاترین تورا ترک خواهد کرد. او مصر است به رفتن، اما تو این را باور نداری. او معترض است که احساسات تو ملموس نیستند, زیراکه تو نمی‌توانی گریه کنی. نمی‌دانی به او چه بگویی بنابراین ناگزیر می گویی

-         بنشین!

-         چرا به شینم؟

-         برات یه سورپرایز، دارم!

-         چه سورپرایزی؟

-         یذره صبر کن، می‌فهمی...

-         اوه خدا، توکه میدونی من هیچ خوشم نمیاد از، سورپرایزشدن!

-         از این یکی خوشت میاد.

-         اما جیرمی...

-         فقط به شین, باشه؟

-         من نمفهمم برای چی، اما... باشه!

درآشپزخانه تو شش عدد پیاز, داری، روغن زیتون, شکر, دوحبه سیر (خردشده) مرغ، (نه گوشت), یک فنجان شراب ورموت (که تو آن را به شراب سفید ترجیح می‌دهی), برگ بو, آویشن, نمک و فلفل, هشت تکه نان تست فرانسوی و پنیر رنده شده‌ی پارمیزان.

_تو اونجایی؟ آره؟(تو می‌پرسی)

_آره اینجام (او جواب می‌دهد)

_یذره دیگه کار دارم.

_جیرمی توکه میدونی من صبرم کمه...

_میدونم ولی لطفاً یذره...

درون یک ماهیتاوه‌ی بزرگ پیازها ا باروغن زیتون تف می‌دهی تا حدی که برشته شوند نه اینکه بسوزند.

_من به عشق تو اینجام.

_چی؟

بس که با قابلمه و تاوه سروصدا می‌کنی, اوصدایت را نمی‌شنود.

_چی میگی؟ من صداتو نمی‌شنوم؟!..

-         تقریباً تمومه..

- خسته شدم دیگه جیرمی...

- میدونم, میدونم, فقط یذره دیگه طول میکشه..

شکر را آب می‌کنی. سیر را به آن اضافه می‌کنی و کمی تفت می‌دهی. مقدار موجود از شراب ورموت که داری با برگ بو و آویشن به آن اضافه می‌کنی. می‌خواهی کمی بچشی از آن تا بفهمی درست از کار درآمده است منطبق با دستورالعمل سی دقیقه‌ای‌اش. عرق می‌کنی..

-         یذره دیگه نیست, انگار تاابد قراره طول بکشه...

-         لطفاً کاترین.. فقط چند دقیقه...

تو برای چشیدن اش نمک و فلفل به آن اضافه می‌کنی. برگ بوها را درونش می‌اندازی. اینگونه عمل می‌کنی چونکه دستورالعمل این را می‌گوید. برای سرو کردنش, ابتدا درون یک کاسه‌ی بزرگ سوپ خوری ریخته و سپس, دروندو عدد کاسه کوچک برای خوردنش, می‌ریزی. ملاقه را درون کاسه‌ها می‌گذاری. کنار کاسه‌ها, تکه‌های نان تست فرانسوی می‌چینی و سپس پنیر پارمیزان. دوتکه پنیر درون اش می‌اندازی و شروع می‌کند به قلقل زدن.

_جیرمی, من دارم میرم (تو می‌شنوی)

_نه! صبرکن.. (تو میگویی)

_جیرمی، دیگه کافیه، آخه چیکار داری می‌کنی اونجا؟

_آخرین پیاز را برمیداری, چونکه اولی نتوانست کاری از پیش ببرد...شروع می‌کنی به خرد کردنش, اما بازم هیچ, پیشانی و سر و صورتت عرق می‌کند..

_جیرمی بیشترازین نمی تونم صبرکنم..

تکه تکه می‌کنی.. اما بازهم پیاز کاری ازش ساخته نیست...

_باشه, دارم می‌آم...

دوکاسه‌ی کوچک محتوی سوپ را میاوری.

_برات سوپ درست کردم (تو میگویی)

_جیرمی تو داری گریه می‌کنی؟؟

(تو میگویی) نه من فقط عرق کردم...

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692