داستان «خانه ارواح» مترجم «فاطمه باقرزاده»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

داستان «خانه ارواح» مترجم «فاطمه باقرزاده»

هر ساعتي بيدار مي­ شدي دري بسته مي­شد. دست در دست از اتاقي به اتاق ديگر مي­ رفتند، این طرف چیزی را جا به جا می­ کردند،‌ آن طرف دری را باز مي­ كردند، تا مطمئن شوند؛ زوجی روحانی.

زن گفت:‌ "اينجا گذاشتيم." مرد افزود :‌"آه، اينجا هم." زن نجوا كرد:‌ "طبقه ­ي بالاست." مرد زمزمه كرد: "و توي باغ." آن ها گفتند: "آرام،‌ وگرنه بيدارشان مي كنيم."

اما شما ما را بيدار نكرديد. آه، نه. شاید کسی بگوید: "آنها دارند دنبالش مي­ گردند، پرده را مي ­كشند." و همچنان به خواندن يكي دو صفحه ادامه دهد. بعد مطمئن شود:‌‌‌ "حالا پيدایش كرده ­اند." مداد را روي حاشيه متوقف كند. و بعد خسته از خواندن، ممكن است از جا بلند شود و با چشم خود ببيند که خانه کاملا خالي است. درها بازند و فقط صداي بغ بغوی كبوتران و ماشين خرمن كوب از مزرعه به گوش مي­رسد. "چرا به اينجا آمدم؟ دنبال چه بودم؟" دست­ هایم خالي بودند. "ممکن است در طبقه ­بالا باشد؟" سيب ­ها در اتاق زیر شیروانی بودند. و آن پایین، باغ مثل هميشه آرام بود، فقط كتاب لای علف ­ها رها شده بود.

اما آن ها در مهمان خانه پيدایش كرده بودند. هيچ وقت کسی نمی­ توانست آن ها را ببیند. شيشه پنجره تصویر سيب­ ها و گل­های رُز را منعكس مي­كرد. تمام برگ­ها توي شيشه سبز بودند. اگر در مهمان خانه راه مي­ رفتند سیب­ ها فقط روي زرد خود را نشان می­دادند. با اين حال،‌ يك لحظه بعد اگر دری باز مي­شد کف زمین پخش مي­شدند،‌ به ديوارها مي­چسبیدند، از سقف می ­آویختند.‌ چی؟ دست­هایم خالي بودند. سايه­ ي پرنده ای از روي قالي گذشت. از اعماق چاه­هاي خاموش كبوتری بغ بغو كرد. نبض خانه به آرامي مي ­زد: "امن. امن. امن." گنج دفن شد؛ اتاق ..." نبض لحظه ­ای ایستاد. آه،‌ گنج مدفون آن بود؟

لحظه ­ای بعد نور رنگ باخته بود. بيرون توي باغ؟ پرتو سوزانی را كه هميشه پشت شيشه جستجو مي­ كردم، چقدر زیبا و لطیف فرو رفت. شيشه مرگ بود، مرگ بين ما بود. اول به سراغ زن می ­آید، صدها سال پيش. بعد خانه را ترك مي­كند، تمام پنجره ­ها را مهر و موم مي­كند، اتاق­ها تاريك می­ شوند. مرد خانه را ترك كرد. زن را ترك كرد. به شمال رفت. به شرق رفت، ديد كه ستاره ­ها به سوی آسمان جنوب رو کرده ­اند. به جستجوي خانه رفت، آن را رها پایین تپه ­هاي سبزه پوش دانزیافت. نبض خانه با شادي مي­زد:‌ "امن، امن، امن. گنج مال شماست."

باد در خيابان غرّش می کند. درختان پیچ و تاب می­ خورند. پرتوهای ماه وحشیانه در باران فرو می ­ریزند و پخش می­شوند، اما نور چراغ مستقيم از پنجره مي ­تابد. شمع استوار و شق مي­سوزد. زوج روحانی ميان خانه پرسه مي ­زنند. پنجره­ ها را باز مي ­كنند. پچ پچ مي ­كنند كه ما را بيدار نكنند. به دنبال شادماني­ شان هستند.

زن مي­ گويد: "ما اين جا خوابيديم." و مرد اضافه مي­كند: "بوسه ها­ي بي شمار." "بيداري در صبح" ، " نور نقره فام ميان درخت­ها..." ، "طبقه ­ي بالا..." ، "توي باغ... " ، "وقتي تابستان مي­آمد..." ، "وقتِ برف زمستان..." درهايي در دوردست بسته مي­ شوند. به نرميِ تپش قلب بر درها می­ کوبند.

نزديك تر مي ­آيند. بر درگاه مي­ ايستند. باد آرام مي­گيرد. باران نقره گون از شيشه فرو مي­ ريزد. چشم­هاي ما تارند. هيچ صداي پايي را كنارمان نمي­ شنويم. زني را كه شنل شبح و­ارش را فرش مي­كند نمي­ بينيم. دست­ های مرد حفاظی است در برابر نور فانوس. او زیر لب می­ گوید: "نگاه کن، در خواب عميق­اند، عشق روي لب ­های آن هاست."

خم مي ­شوند، چراغ نقره گون شان را بالاي سرمان نگاه مي­ دارند، طولانی و عمیق به ما نگاه مي­ كنند. مدتی مكث مي­كنند. باد يكسره مي­ كوبد. شعله­ی شمع كمي خم شده. پرتوهاي وحشي ماه از زمين و ديوار مي­ گذرند و در تلاقی با هم بر صورت­ هاي خميده سایهمي ­اندازند. صورت­هایی که به فكر فرو رفته ­اند، صورت­ هايي كه در جستجوي خفته ­ها و شادماني نهان خود هستند.

نبض خانه با غرور مي­ زند:‌ "امن. امن. امن." مرد آه مي­كشد: ‌"سال هاي طولانی، دوباره مرا پيدا كردي." زن نجوا مي­كند:‌ "اينجا می­ خوابيدیم، در باغ کتاب می­ خواندیم، می­ خنديدیم، سيب­ها را در اتاق زیر شیروانی غلت می­ دادیم. گنج­مان را در اینجا گذاشتيم." خم مي­ شوند. نور چراغ شان پلك هايم را می ­گشاید. نبض خانه وحشيانه مي ­زند: "امن! امن! امن!" بيدار می­ شوم و فرياد مي­ زنم:‌ "آه، گنج مدفون شما اين است؟ نوری در دل."

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692