داستان ترجمه «جوراب بلند زنانه» نویسنده «تیم اوبراین»؛ مترجم «مریم نوری‌زاد»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

داستان ترجمه «جوراب بلند زنانه» نویسنده «تیم اوبراین»؛ مترجم «مریم نوری‌زاد»

هنری دابین مردی خوب و سربازی باوقاربود. اما مهارت خاص و متمایزی درزمینهٔ بخصوصی، نداشت. همیشه پشت سرش طعن و کنایه‌های متعددی بود. از جهات زیادی اوشبیه اصل آمریکایی خودش بود, گنده و قوی هیکل, درعین حال مملو از نیتهاواهداف مثبت, با آن شکم قلمبهٔ لرزان، قدم‌هایی کند اما همیشه بهمراه گام‌هایی روبسوی جلو. هرگاه به حضور او احتیاج بود، فوراً، قابل دسترسی بود. او فردی بسیار معتقد به تقوا و پرهیزگاری، خلوص و روراستی؛ درعین حال؛ سختکوش بود.

اما اکنون، پس از گذشت بیست سال، من هنوز می‌توانم اورا تجسم کنم, درحالی‌که دارد جوراب شلواری دوست دخترش را به دور گردنش حلقه می‌کند، قبل از اینکه بخواهد سرش را از سنگر جبهه، بیرون بیاورد، این یکی از کارهای بی‌اساس و بی‌قاعدهٔ او بود.

او می‌گفتجوراب شلواری؛ مانند طلسمی است که برایش شانس می‌آورد. او علاقهٔ خاصی به این داشت که بینی‌اش را درون نایلون حاوی جوراب شلواری کرده و عطر تن دوست دخترش را استشمام کند. تجسم این خاطره‌ها برایش بسیار دلنشین بود. گاهی آن جورابهای ساق بلند زنانه را مقابل صورتش گرفته و بخواب می‌رفت؛ درست مانند بچه‌ای که با پتوی جادویی‌اش به خواب می‌رود و باوجود آن، احساس امنیت و آرامش می‌کند. بهرحال، آن جوراب‌ها، بیشتر از هرچیزی، برایش حکم نوعی، طلسم یا شانس را داشتند. او از آنها مراقبت می‌کرد. آن جوراب‌ها، برایش همچون واسطه‌ای به دنیای ماورا و معنویت بودند. جایی‌که درآن همه چیز مقدس و بامعنا، جلوه می نموند. دنیایی‌که درآن، او سرانجام می‌توانست درکنار دوست دخترش زندگی جدیدی را آغاز کند. دابینز مانند خیلی از ماها در ویتنام، میل و اشتیاقی عجیب به خرافات داشت. در ایستادگی و مقاوت، به باور و یقین رسیده بود، درعین حال، او اینهمه را، مدیون باور عجیب خود به نیروی حفاظت کنندهٔ آن جوراب‌ها، می‌دانست. او معتقد بود که آنها (جوراب‌ها) برایش حکم یک زرهٔ قوی را دارند. هرگاه که ما برای یک ضدحملهٔ شبانه درجبهه آماده شدیم و خودمان را مجهز به کلاه و جلیقهٔ ضدگلوله می‌کردیم، هنری دابینز؛ بجای این‌ها؛ ترجیح می‌داد که باتکیه برباورهای عمیق معنوی‌اش؛ خودش را مجهز به پوشیدن آن جوراب‌ها کند، جوری‌آن‌ها رادور گردن‌اش گره می‌زد که قسمت پایین لنگه‌های جوراب، روی شانهٔ چپ‌اش را کاملاً بپوشانند. وضعیت‌اش کمی مضحک بنظر می‌رسید. هرچند که ما می‌کوشیدیم تا راز این مسله را درک کنیم. جسم دابینز، گویی آسیب ناپذیر شده بود. درطول جنگ، هیچ وقت مجروح نشد. هرگز هیچ جراحتی ندید. ماه آگوست او، روی یک مین لیز خورد، اما مین منفجر نشد. یک هفته پس از آن جریان عجیب، درطول یک حملهٔ هوایی، او؛ درمنطقه‌ای بی‌سرپوش و بازگیرافتاد. درتمام آن مدتی که گرفتار شده بود، هیچ سرپناه و محافظی دردسترسش نبود. اما او، فقط جوراب‌ها را روی بینی‌اش قرارداده و نفس عمیقی کشید ه و متوسل به باورش نسبت به جادوی جوراب‌ها شده بود. این جریان؛ همهٔ مارا؛ به یک گروه از پیروان او تبدیل کرد. حقیقتی که نمی‌توان انکارش کرد. مدتی بعد، تقریباً اواخر اکتبر، دوست دخترش، اورا براحتی ترک کرده و کنار گذاشت. این مسله مانند طوفانی سهمگین و وحشتناک بود. دابینز، برای مدتی در سکوت فرو رفت درحالی‌که خیره به نامه‌ای بود که ازطرف دوست دخترش فرستاده شده بود. سپس، بعد از گذشت مدت زمانی، او جورابها را بیرون آورده و مانندشی‌ایی آرامش‌بخش و تسلی دهنده، به دور گردن خود، گره زد.اوگفت: مسله‌ای نیست، من به عشقم وفادارم، و نیروی سحرآمیز و طلسم این جوراب‌ها، هرگز از بین نمی‌روند. بازگویی این جملات برای همهٔ ما، تسلی بخش بود.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692