در زمان برداشت محصول و چیدن انگور و گرفتن شیره از آن؛ در یکی از خیابانها با آن برخورد میکنید.
سرعتش بقدری ست که قبل از شنیدن صدای موتور و دیدن سایهٔ موتور میبینید که به شما نزدیک شده است.
معمولاً" در هر سنی که باشید بی صدا به گوشهای میخزید. مثل نهری که از چشمه با جوش و خروش جداشده و جریان دارد. و قبل از اینکه بفهمید چه اتفاقی افتاده با تیر نگاه او که مثل نیزهای در نی نی چشمانتان فرو میرود روبرو خواهید شد.
مات و متحیر خود را خارج از خیابان؛ جزیره؛ قاره و دنیا مییابید.
کسی که رو در روی شماست میتواند قهرمانی از اساطیر قدیمی باشد.
مردی قدیس با ریش سفید یا مردی وحشی دور مانده از تمدن مثل رابینسون کروزئه؛ شما میتوانید کودکی باشید در آن زمان محو دیدن رؤیا یا غرق شنیدن قصه و شاید کسی که متوجه مرگ نباشد.
رنگتان پریده ولی شما متوجه این پریدگی نخواهید شد. زندگی سریع و تند است مثل مرد ریش سفیدسوار بر اسب آهنی؛ یا به تیزی منقار شاهین هنگام شکار. قرنهارا در آب لیموی گذشته خواباندهاید ...تمدن کت و شلواری ست نازک که سردی دوران را گرم نمیکند. آزادی مثل لنگههای کفشی ست که با هم کنار نمیآیند و هر یک بسویی میروند.
در زمان کودکی وقتی حرف از خدا میشد هر کدام تصویری از خدا در برابر چشمانتان مجسم میکردید. شاید شکل مرد ریش سفید موتور سوار که مرگ و زندگیتان به دست اوست و حالا هر وقت بیاد میآورید از تصورتان بخود میلرزید.
سالها بعد ... در بازنشستگی با خود خواهید گفت که مرد ریش سفید موتور سوار که خدا نمیشود و به این جدال درونی پایان خواهید داد. و دوباره به نحوهٔ مردنتان فکر خواهید کرد. و در این زمان ازسایهٔ مرد ریش سفید سوار بر اسب سفید سپاسگزار خواهید بود. از تکرار صدای بلند موتورکه از لابلای دیوارهای سنگی خانه به گوشتان میرسد.
در دستتان روزنامه است وسط دود اگزوزها؛ با غیبت و نبودن اش رو در رو خواهید شد.
موقع برگشت به پانسیون اطرافیانتان مدتی ست که خوردن صبحانه را آغاز کردهاند. برای اولین بار اینقدر بیگانه بنظرتان میرسند, در واقع نه آنها شما را میفهمند و نه شما آنها را میفهمید.
از شما خواهند پرسید: تخم مرغتان را چگونه میخواهید, در حالیکه پرستارها برای شما چای میریزند در خواست میکنند که چای کهنه خودشان هم با چای تازه عوض شود. از شما خواهند پرسید چرا روزنامهٔ دستتان را مچاله کردهاید. ازجوابهایی که میدهید از رو راستیتان و از رنگ صورتتان خوششان نخواهد آمد. برعریانی دلواپسیها؛ سوالها؛ شادیها؛ تعارفات ودوست داشتنهایشان را آرام آرام لباس خواهند پوشاند.
در باقیماندهٔ تعطیلات در حالی که کنار دریای شور یخ زده؛ وقتی که باد چتر آفتابیتان را به این سو و آنسو میبرد؛ دم صبح با صدای موتور تراکتورهایی که در یدک کشهایشان انگور حمل میکنند هنگام برخواستن از تخت شما مدام یاد اسب آهنی مرگ می افتید و مدام از این فکر میگریزید. در واقع شما درانعکاس نگاه گذشته خودتان را آنگونه که می دانید میبینید که پیرمرد سوار بر اسب آهنی مدام شما را میپاید؛ اما وقتی با مرگ چشم در چشم شدید دیگر این شما آن شمای قبلی نخواهید شد.
چه کسی را در جوانی با ضربت شمشیری بر فرق سر؛ چه کسی را با ریش سفید پنبهای در کهن سالی؛ مقدر شده است که بمیرانند.
راز حکمت آن را آنگونه که هست نه میفهمید و نه میتوانید بفهمانید...■
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
دانلود ماهنامههاي ادبيات داستاني چوك
www.chouk.ir/download-mahnameh.html
شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک
https://telegram.me/chookasosiation
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
http://instagram.com/kanonefarhangiechook
دانلود نمایشهای رادیویی داستان چوک
دانلود فرم ثبت نام آکادمی داستان نویسی چوک
www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر
http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html
فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه چوک
www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html
دانلود فصلنامههای پژوهشی شعر چوک