داستان «شاهزاده و پری بال نقره‌ای» نویسنده «نیکولا پریرا»؛ مترجم «اسماعیل پورکاظم»

چاپ تاریخ انتشار:

داستان «شاهزاده و پری بال نقره‌ای» نویسنده «نیکولا پریرا»؛ مترجم «اسماعیل پورکاظم»

یکروز شاهزاده‌ای که اسمش "پرنس دال" بود، گم شده بود. او که در یک جنگل انبوه و پُر درخت به شکار مشغول گشته بود، این زمان سرگردان مانده و برای مدتی طولانی همچنان و بدون وقفه اسب دوانید امّا راه بازگشت را نیافت.

شاهزاده بناچار پیاده شد و همگام با اسبش آنقدر رفتند و رفتند تا اینکه خستگی بر آن دو چیره شد و دیگر توانایی برداشتن گامی بیشتر به سمت جلو را نداشتند. شاهزاده و اسبش در کنار جویبار کوچکی از آب زلال که از لابلای درختان می‌گذشت، توقف نمودند و هر دو از آن آب نوشیدند و رفع تشنگی کردند.

"پرنس دال" از روی ناامیدی از اسبش پرسید: ستاره، حالا چکار کنیم؟

او انتظار شنیدن هیچگونه پاسخی را نداشت بنابراین در شگفت ماند زمانی که شنید:

شما باید در همین جا مدتی استراحت کنید سپس من به شما راه خروج از جنگل انبوه را نشان خواهم داد.

شاهزاده به مسیر صدا نگاه کرد و موجودی بسیار ظریف را مشاهده کرد که بر روی علف‌ها در فاصله‌ای نزدیک نشسته بود. او لباسی رنگارنگ از برگ‌های سبز و درخشان با نوارهای متنوع بر تن داشت و یک تاج سبز رنگ کوچک نیز بر سرش نهاده بود.

شاهزاده مشاهده کرد که آن موجود دارای دو عدد بال ظریف و بسیار لطیف نقره‌ای است که در برابر نور خورشید به روشنی می‌درخشند و چشم‌ها را خیره می‌سازند.

شاهزاده زیر لب نجواکنان پرسید: شما کی هستید؟

موجود عجیب گفت: من یک پری هستم و نامم "بال نقره‌ای" است.

شاهزاده به آرامی گفت: من پیش از این هیچگاه یک پری ندیده بودم. آیا شما واقعاً راه خروج از جنگل انبوه را به من نشان خواهید داد؟

پری پاسخ داد: یقیناً من چنین خواهم کرد امّا شما قبل از هر کاری بهتر است اندکی استراحت کنید زیرا ظاهراً شما و اسبتان بسیار خسته و کوفته هستید.

پس آنگاه پری "بال نقره‌ای" در کنارشان نشست تا شاهزاده و اسبش کاملاً استراحت کنند. او برای شاهزاده از

داستان زندگی در جنگل، خانه‌هایی که بر فراز درختان ساخته بودند، از پرنده‌ها و پروانه‌هایی که دوستانش محسوب می‌شدند، از بازی کردن در شعاع نور خورشید و از شناکردن در آب زلال چشمه جنگلی تعریف‌ها کرد.

او از آرمیدن بر روی برگ‌های لطیف گیاهان جنگلی، از خیره ماندن به ماه و ستاره‌های شبانگاهی، از تماشای کرم شب تاب و پائیدن جغد شب در تاریکی شامگاهان بسیار گفت. او قصد داشت بدین وسیله "پرنس دال" را متقاعد نماید که جنگل آن گونه که او تصوّر می‌کند، هراس انگیز و مهیب نیست.

ساعاتی این چنین گذشت و وقتی شاهزاده و اسبش بخوبی استراحت کردند و از خستگی راه رهایی یافتند آنگاه پری نیز راه خروج از جنگل انبوه را به آنان نشان داد تا بسوی خانه و خانواده خویش بروند.

شاهزاده در آخرین لحظاتی که از پری "بال نقره‌ای" جدا می‌شدند، دستانش را برایش تکان داد و با سیمایی حاکی از رضایت و قدرشناسی گفت: متشکرم، متشکرم "پری بال نقره‌ای". هرگز خاطرهٔ شما و صحبت‌هایت را فراموش نمی‌کنم و بسیار سعی خواهم کرد که در آینده مثل شما رفتار نمایم.


 

نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک

www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html

دانلود ماهنامه‌هاي ادبيات داستاني چوك

www.chouk.ir/download-mahnameh.html

شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک

https://telegram.me/chookasosiation

اینستاگرام کانون فرهنگی چوک

http://instagram.com/kanonefarhangiechook

دانلود نمایش‌های رادیویی داستان چوک

www.chouk.ir/ava-va-nama.html

دانلود فرم ثبتنام آکادمی داستان نویسی چوک

www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html

بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان                    

www.chouk.ir/honarmandan.html

بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر

http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html

فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه چوک

www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html

دانلود فصلنامه‌های پژوهشی شعر چوک

www.chouk.ir/downlod-faslnameh.html