«سي سطر» نويسنده «كيم مونسو» ترجمه«اسدالله امرايي»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

یم مونسو (Quim Monzó) نویسنده مترجم و روزنامه‌نگار کاتالان است که در سال ۱۹۵۲در بارسلون به دنیا آمده است. مونسو در اوایل دههٔ هفتاد گزارشگر روزنامهٔ تله‌اکسپرس بارسلون بود و اخبار ویتنام، کامبوج، ایرلند شمالی و شرق آفریقا را پوشش می‌داد. مونسو ساکن بارسلون است. داستان‌ها و رمان‌های او اکثراً به زبان کاتالان است. آثاری از ترومن کاپوتی، جیدی سلینجر، ارنست همینگوی، رولد دال، جان بارت و ری بردبری و دیگران ترجمه کرده است. داستان حاضر با اطلاع و اجازه نویسنده از دوماهنامه (Barcelona Review) انتخاب و ترجمه شده است.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

 نویسنده با احتیاط شروع می‌کند به تایپ. باید داستان کوتاهی بنویسد. به تازگی همه دربارهٔ مزایای داستان کوتاه حرف می‌زنند، اما، راستش را بخواهید، باید اعتراف کند که از داستان بدش می‌آید و از نوع کوتاه آن بیشتر. با این حال‌، مایل نیست که از هیچ فرصتی چشم‌پوشی کند، مجبور می‌شود به صفوف دغل‌بازان بپیوندد که به رغم شجاعت اظهارنظر وانمود می‌کنند که شور و شوقی دارند. به همین علت وحشت می‌کند که انگشتان دستش به نرمی روی صفحه کلید می‌لغزد و یک کلمه از پس کلمهٔ دیگر ظاهر می‌شود و پس از آن یکی دیگر و با هم سطر کاملی تشکیل می‌دهند و خطی به دنبال آن و یکی دیگر! او حتی موفق نشده تمرکز پیدا کند، زیرا باید دورخیز کند. گاهی باید صد صفحه بنویسد تا آنچه را می‌نویسد درک و حس کند، گاهی در دویست صفحه هم نمی‌تواند. هرگز در مورد طول مطلب نگران نبوده. هرچه طولانی‌تر بهتر. هر سطر جدیدی اتفاق خجسته‌ایست، زیرا یکی پس از دیگری عظمت کار او را نشان می‌دهد، و البته طبع او را به نمایش می‌گذارد، به همین دلیل، اگر چه، صادقانه بگوید یک، دو، یا حتی پنجاه سطر چیزی به داستانی که روایت می‌کند نمی‌افزاید، در تمام زندگی‌اش هرگز حاضر نشده حذف کند. به منظور نوشتن این داستان هم باید یک خط کش برمیداشت و شروع می‌کرد به اندازه‌گیری. فایده‌ای نداشت. مثل این بود که دوندهٔ ماراتنی بخواهند صد متر را با سربلندی بدود. در داستان کوتاه هر خط جدید یک خط بیشتر نیست، بلکه یکی کمترین است و در این مورد خاص، یکی از سی کم می‌شود، زیرا که حد تعیین شده همین است. از یک تا سی خط، صدای گرم و مخملی که از دفتر ضمیمهٔ یکشنبه زنگ زده بود، گفت داستان می‌خواهند و سی خط هم بیشتر نباشد. نویسنده با اکراه انگشتان خود را از روی صفحه کلید برداشت و خطوط نوشته شده را شمرد. بیست و سه. فقط هفت سطر مانده بود تا به حد تعیین شده برسد. اما، پس از نگارش این نگرانی و صرفاً این یکی حتی کمترین شد. شش. یا عیسی مسیح، مریم مقدس و یوسف! حالا دیگر بدون نوشتن حتی نمی‌توانست فکر کند، بنابراین هر فکری خطی دیگر را می‌خورد، در خط بیست و شش، فقط چهار خط تا پایان داشته باشد، اما قادر به تمرکز روی داستان نیست. حالا مدتی ست که فهمیده هیچ چیزی برای گفتن ندارد و اگر چه به طور معمول سعی می‌کند با ورق زدن صفحات آن را انکار کند، این داستان کوتاه لعنتی پوشش او را کنار می‌زند، به همین دلیل است که آه می‌کشد. در خط بیست و نه شکست را درک نمی‌کند و در پایان سطر سیام نقطه پایان را می‌گذارد.

اين ترجمه پيش از اين در سايت جن و پري منتشر شده است.

دیدگاه‌ها   

#1 حامد جلالی 1391-04-06 16:04
اسدالله امرایی را در جشنواره ادبی اصفهان دیده بودم؛ مرد نازنینی است؛ و جزو مترجمان با شعوری که چیزی را ترجمه می کنند که باورش دارند.
و این داستان کوتاه را به زیبایی ترجمه کرده است مثل تمامی ترجمه هایش
یک بار که نمی شناختمش به جزینی گفتم این امرایی کجاست؟! جزینی گفت: تهران! چکارش داری؟! گفتم : می خواهم بکشمش!
آخر آن روزها کتابی خریده بودم از جیمزجویس که امرایی مترجمش بود و داستان به ظاهر داستان کودک بود به نام "پیشی و شیطانک". و من برای پسر یک ساله و نیمه ام این کتاب را خوانده بودم و دیگر ولم نکرده بود و روزی هزار بار می خواست که این کتاب را برایش بخوانم و کلافه ام کرده بود و می خواستم امرایی را که این کتاب را ترجمه کرده بکشم!!
و اما داستان:
کوتاه است به معنای واقعی نه این که سر و تهش را زده باشند و به زور کوتاهش کرده باشند.
در همان ابتدا تکلیفش را روشن می کند که می خواهد با اندازه های مشخص متنی بنویسد که داستان باید باشد
و به زور نمی خواهد چیزی را به ما تزریق کند و دنبال پیام های شعاری نیست
یک شخصیت واحد دارد که در یک مکان و زمان واحد دارد داستان را پیش می برد
و یک موقعیت واحد یا یک دغدغه ی واحد دارد
و این ها همه و همه نوید یک داستان مینی مال را می دهد
چیزی که این روزها در بین نویسنده های ما کم پیدا می شود
ما در دو خط هم می خواهیم معما بگوییم
و فکر می کنیم اگر خواننده ی بدبخت زور بزند تا آخرش حدس بزند که ما چه می خواستیم بگوییم هنر کرده ایم و داستان درجه یک نوشته ایم
حال این که با نگاه به نویسندگان بزرگ این حوزه ( از چخوف و همینگوی گرفته تا سلینجر و کارور و ...) می بینیم که مثل بچه ی آدم داستانشان را گفته اند و ساده بدون حواشی و بدون خرده روایت های بی جا به داستان به معنای داستان پرداخته اند
و این ترجمه ی کوتاه به عقیده ی من کلاس درسیست که چطور در همان بین نوشتن یا ننوشتن با زیرکی ما را با دنیای بیرون از نوشتن که البته مربوط به همین شخصیت و نوشته اش می شود آشنا می کند مثل آن صدای مخملی ...
برای امرایی عزیز آرزوی سلامتی و شادکامی دارم

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692