داستان «کابین» نویسنده «کوین جونز» مترجم «میلاد خسروی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

داستان «کابین» نویسنده «کوین جونز» مترجم «میلاد خسروی»

من میدونم دستشویی کجاست؟ منظورت چیه که آیا من میدونم دستشویی کجاست؟ من الان 5 ساله که توی این آسایشگاه روانی دنتال ویو هستم و تو هنوز داری از من می‌پرسی که آیا من میدونم دستشویی کجاست. من اینجا را مثل کف دستم می‌شناسم. من دیوونه نیستم، چند بار باید بهت بگم. این آدمایی که اینجا هستند، این‌ها خل و چلن. تنها دلیلی که من را اینجا آوردن اینه که نمیدونستن دیگه باید با من چیکار کنند. چی شد مگه؟ میخوای داستانمو بشنوی؟ خوب باید بگم خیلی بد شد، چون الان فک می‌کنی که من دیوونم و حرفم را باور نمی‌کنی. خیلی خوب باشه، حالا که مودبانه پرسیدی میگم.

16 اکتبر 1993 سال آخر من در دبیرستان لمور بود. من سه تا دوست خیلی خوب داشتم: جینجر تابس، مایک بلویینگ، و مری جانسن. ما همیشه تو دردسر می‌افتادیم. خانواده من یک کابین بالای کوه داشتن و ما تصمیم گرفتیم که برویم آنجا و آخر هفته را آنجا سپری کنیم. آنقدر مشتاق بودیم برویم که جمعه مدرسه را جیم کردیم و صبح با ماشین رفتیم آنجا. ظهر رسیدیم به روستای پاین فلت و من یادم آمد که یادم رفته بود کلیدها را بیاورم بنابراین پنجره را شکستیم و وارد کابین شدیم: قفلش زنگ زده بود و خیلی راحت شکست. به محض اینکه وارد کابین شدیم همه وسایلمان را باز کردیم و توی شومینه آتش روشن کردیم.

جینجر شروع کرد به غر زدن که اتاق نشیمن زیاد دود گرقته است. جینجر همیشه دارد غر میزند. از آن جور آدم‌هایی است که می‌خواهد همه چیز کامل باشد، بعضی وقت‌ها فقط می‌خواهی گلویش را بگیری و آنقدر فشار بدهی تا لب‌هایش کبود بشود و رنگ از صورتش بپرد. من به جینجر گفتم که برود اتاق کناری و دراز بکشد. راستش را بخواهی نمی‌دانستم که شیر گاز بازبود و گاز داشت تمام اتاق را پر می‌کرد. تصمیم گرفتیم که برویم و با کامیون دوری بزنیم و مناظر اطراف کوه را نگاه کنیم. تقریباً دو مایل از کابین فاصله داشتیم که صدای کر کننده‌ی انفجاری را شنیدیم. مری، مایک و من همه مان برگشتیم و دود سیاه غلیظی را دیدیم که داشت از آنجایی که کابین بود بالا می‌رفت. پایم را روی پدال گاز فشار دادم و گاز دادم به سمت جایی که کابین ما بود که حالا تبدیل شده بود به یک کلبه سیاه که داشت با شعله‌های سرخ و فروزان، آتش می‌گرفت. مری از کامیون پرید پایین و به سمت کابین دوید. من فریاد زدم که برگردد اما خیلی دیر شده بود و دیگر رسیده بود نزدیک در. مصمم بود که جینجر رو پیدا کنه. من از ماشین پایین آمدم و وارد کابین شدم و با ناامیدی مری رو صدا زدم. صدای سرفه‌هایش را نزدیک هال شنیدم: حتماً دود را استنشاق کرده بود. من هم دویدم و دستش را گرفتم و از کابین کشیدمش بیرون. زیر نور آفتاب متوجه شدم که صورتش بد جور سوخته بود. بلندش کردم و تا جوی کوچکی که جلوی کابین جاری بود حملش کردم و سرش را زیر آب سرد بردم. خوب من از کجا باید می‌دانستم که نفسش را زیر آب نگه نمی‌دارد؟ فکر می‌کردم بخاطر درد سوختگی است که دارد دست و پا میزند. مایک از پشت من آمده بود و شانه‌ام را محکم گرفت بود. تمام بدن مری شل شده بود. من هم ولش کردم و بدنش که روی آب رود شناور بود و به آرامی پایین می‌رفت من را یاد کنده درختی انداخت که غلت زنان از رود پایین می‌رود. آن سوختگی‌های شدید حتماً برایش خیلی عذاب آور بود که نتوانست دوام بیاورد، همین بود که او را به قبر آبی‌اش فرستاد.
من برگشتم و دیدم که مایک دارد جیغ می‌کشد و چلپ چلوپ کنان دارد به آن سمت رودخانه می‌دود. من صدایش زدم و گفتم که ما باید برویم کمک بگیریم اما او همچنان داشت می‌دوید. اینجا بود که قضیه برایم روشن شد، همش تقصیر مایک بود. او بود که شیر گاز را باز کرد در حالی که می‌دانست کابین منفجر می‌شود. بعد وقتی که من داشتم تلاش می‌کردم مری را نجات بدهم، مایک سعی کرد که او را بیرون بیاورد تا بیشتر عذاب بکشد. حالا هم داشت فرار می‌کرد تا همه تقصیرها را بگذارد گردن من. من نمی‌توانستم اجازه بدهم که قصر در برود. به سمت کابین دویدم و پریدم تو کامیون و گاز دادم طرف جاده و دیدم که دارد از کنار یک صخره بزرگ دوان دوان فرار می‌کند. صدای تلپ تلپش را شنیدم وقتی که زیرش گرفتم. از کامیون آمدم پایین و جان دادنش را مشاهده کردم.

پس دیدید؟ من دیوانه نیستم. همش تقصیر مایک بود. یک دادگاه تحقیق و رسیدگی برگزار شد و من گناهکار شناخته شدم و مرا به حبس ابد در این جهنم دره محکوم کردند. حتی اجازه ندادند فارغ التحصیل بشوم. خانواده من هم مرا از ارث محروم کردند. هیچکس ملاقات من نمی اید. حالا مایک همین جور دارد ول می‌گردد و از زندگی گل و بلبل حقیر خودش لذت می‌برد. یک روزی تقاص این کاری را که کرده پس میدد. ببخشید من دیگه واقعاً باید بروم دستشویی. شما میدونید دستشویی کجاست؟

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692