بابانوئل در درّهی خندان زندگی میکرد و در آنجا قصری بزرگ و بیهمتا داشت که محل ساختن اسباب بازیهای کریسمس برای بچههای سراسر جهان بود. کارگران مورد نیازش از همه اقشار اجتماع انتخاب میگردیدند. آنها در آغاز هر سال به آنجا میآمدند و تا پایان همان سال با یکدیگر به کار و زندگی میپرداختند.
آن محل را درّهی خندان مینامیدند زیرا هر موجود زندهای که در آنجا زندگی میکرد، همواره شاد و خوشحال مینمود. جویبارهای متعدد از میان زمینهای سرسبزش جریان داشتند. باد به آرامی در میان درختانش میوزید و آوازی به نشانهی سرخوشی و شادمانی به اطراف میپراکند. پرتو آفتاب انوارش را برفراز علفها به پرواز در میآورد و تمامی بنفشهها و گلهای وحشی در میان بستری سبز رنگ به تبسّم مشغول بودند.
خندیدن لازمهاش خوشحالی است و خوشحالی نیازمند رضایتمندی میباشد لذا رضایتمندی در سرتاسر درّهی خندان محل زندگی بابانوئل به حد اَعلی حاکم بود.
در یک سمت درّهی خندان جنگلی بزرگ بنام "بورزا" قرار داشت درحالیکه در سمت دیگرش کوهی بسیار مرتفع سر بر افراشته و غارهای "دایمونها" را در خود جا داده بود. بدین ترتیب درّهی خندان در کمال صلح و سعادت در بین کوه بزرگ و جنگل "بورزا" مستقر بود.
ما همواره تصوّر میکنیم که بابانوئل سالخورده و مهربان یعنی کسی که تمامی اوقاتش را وقف خوشحال کردن بچهها مینماید، هیچگونه دشمنی در سراسر کره زمین ندارد. حقیقت آن است که او برای یک دورهی طولانی با هیچکس دست به گریبان نبود و به هر کجا که قدم میگذاشت با عشق و محبت مواجه میگردید.
با این وجود "دایمونها" که در غارهای کوه بزرگ زندگی میکردند، همواره نسبت به بابانوئل کینه میورزیدند و این موضوع از خوشحال نمودن بچهها توسط بابانوئل سرچشمه داشت.
غارهای متعلق به "دایمون ها" پنج عدد بودند و جادهای مالرو به اولین غار منتهی میگردید. طاق غارها را با ظرافت به هم متصل ساخته و غار بزرگ در بن کوه قرار داشت. ورودی غار اول را بنحو بسیار عالی حکاکی و آذین بسته بودند. در داخل این غار یکی از "دایمون ها" بنام "دایمون خودخواهی" زندگی میکرد. در پشت این غار، یک غار دیگر استقرار داشت که "دایمون حسادت" در آنجا میزیست و غار "دایمون نفرت" در مجاورتش احداث شده بود. از میان این غارها معبری قرار داشت که به خانه همدیگر ختم میگردید.
در عمیقترین نقطه زیر کوه و در محلی بسیار تاریک و هولناک غاری قرار داشت که کسی از آنجا خبر نداشت. برخی اعتقاد داشتند که "دایمون وحشت" در آنجا دام گسترده است و هر فردی را به مرگ و نابودی میکشاند. این احتمال وجود دارد که چنین شایعاتی واقعیت داشته باشند.
به هرحال از هر یک از این غارها تونلی کوچک و باریک به غار پنجم منتهی میشد. غار پنجم یک اتاق گرم و نرم بود که توسط "دایمون پشیمانی" اشغال شده بود. کف سنگی معبرها با تخته سنگهایی که از دامنه کوه بزرگ آورده شده بودند، مفروش بود.
گفته میشد که بسیاری از آوارگان غارهای "دایمونها" در میان تونلی که به اقامتگاه "دایمون پشیمانی" منتهی میگردد، سرگرداناند زیرا عنوان میگردید که وی شخصی خوشایند است و خوشبختانه درب کوچکی را میگشاید و اجازه میدهد که افراد از هوای تازه تنفس کنند و از نور خورشید بهرهمند گیرند تا فرصتی دوباره برای اصلاح خویش و بازگشت به زندگی سالم بیابند.
خلاصه اینکه "دایمونهای" غارها تصوّر میکردند که آنها دلیل عمدهای برای بیزاری از بابانوئل دارند لذا یکروز میتینگی برگزار کردند و اهمیت این موضوع را تشریح کردند.
"دایمون خودخواهی" گفت: من حقیقتاً از بابانوئل ناراحت و افسرده شدهام زیرا او تعداد زیادی از هدایای زیبای کریسمس را هر سال بین تمامی بچهها تقسیم میکند و آنها را شادمان میسازد و این موضوع باعث شده است که بچهها از نزدیک شدن به غارهای "دایمونها" بپرهیزند و من نتوانیم آنها را بفریبم.
"دایمون حسادت" ادامه داد: من هم همین مشکل را دارم. بنظر میآید که بچهها از بابانوئل کاملاً راضی هستند و هیچ دلیلی برای حسدورزی نمیبینند.
"دایمون نفرت" اظهار داشت: این وضعیت بههیچوجه برایم مطلوب نیست زیرا هیچکدام از بچهها از غارهای "خودخواهی" و "حسادت" عبور نمیکنند تا به غار "تنفر و کینه ورزی" من برسند.
"دایمون وحشت" گفت: برای من نیز وضع همینطور است. ابداً کسی به غار من پناه نمیآورد.
"دایمون پشیمانی" هم گفت: برای بخش من چی؟
سادگی میتوان دریافت که وقتی بچهها به غارهای شما عزیزان وارد نمیشوند آنگاه هیچ نیازی به بازدید از غار من ندارند لذا من نیز همانند شما بهفراموشی سپرده شدهام و کاملاً بیکارم.
"دایمون حسادت" گفت: دوستان بیاد داشته باشید که مسبب تمامی این اوضاع فقط و فقط شخص بابانوئل است. بابانوئل در حال ورشکسته کردن شغل و اعتبار ما است بنابراین باید هر چه سریعتر چاره ای بیندیشیم.
با این اوصاف تمامی "دایمونها" موافقت نمودند که باید راه حلی بیابند امّا چگونه میبایست این موضوع دشوار را به مرحله اجرا در آورند؟
آنها میدانستند که بابانوئل تمامی طول سال را درون قصرش در درّه خندان به کار و تلاش میپردازد تا هدایای لازم را برای توزیع بین بچهها در عید کریسمس آماده سازد. آنها اولین قدم را در فریفتن بابانوئل برای آوردنش به غارهای "دایمونها" برگزیدند تا بدین طریق او را به گودالی بسیار عمیق که انتهایش تباهی و نابودی است، بیندازند. بنابراین روز بعد زمانیکه بابانوئل مشغول کارهایش بود و اطرافش را گروه اندکی از معاونین احاطه کرده بودند، "دایمون خودخواهی" بر او وارد شد و گفت:
این اسباب بازیها بهنحو عجیبی زیبا و ممتاز هستند، پس چرا آنها را برای خودتان بر نمیدارید؟ افسوس که آنها را به پسرهای بازیگوش و دختران نق نقو میبخشید تا خیلی زود به صدمه و تخریب آنها بپردازند.
بابا نوئل پیرمردی که ریشهای بلند خاکستری رنگ داشت، در پاسخ گفت: مزخرف میگویی.
چشمان براق بابانوئل از شادی و نشاط میدرخشیدند. او به مقابل "دایمون" وسوسهگر آمد و ادامه داد:
پسرها و دخترها پس از دریافت هدایای من هیچگاه شلوغ نمیکنند و نق نمیزنند. اگر من بتوانم آنها را حتی برای یک روز در سال خوشحال نمایم، برایم کفایت میکند.
"دایمون خودخواهی" با دیدن این ماجرا به نزد یارانش که در غارها منتظر وی بودند، برگشت و به آنها گفت:
من در مأموریتم شکست خوردهام زیرا بابانوئل به هیچوجه احمق نیست و گول حرفهای ما را نمیخورد.
روز بعد، "دایمون حسادت" به ملاقات بابانوئل رفت و گفت: مغازههای اسباب بازی مملو از وسایلی هستند که همانند هدایای شما زیبا میباشند. بنظرم خجالتآور است که آنها در فعالیتهای شما دخالت میکنند. آنها توسط ماشین آلات مخصوص خیلی سریع تر از شما که با دست کار میکنید، به تولید اسباب بازیها میپردازند سپس آنها را در مقابل پول واگذار میکنند درحالیکه شما برای زحمات طاقت فرسایتان هیچگونه وجهی دریافت نمیکنید.
بابانوئل در پاسخ او هر گونه حسادت نسبت به مغازههای اسباب بازی فروشی را مردود دانست و گفت:
ما فقط میتوانیم به میزان کمی اسباب بازی و آن هم یکبار در سال فراهم سازیم سپس آنها را در شب کریسمس بین بچهها تقسیم کنیم زیرا تعداد بچهها بسیار زیاد است و من یک نفر بیشتر نیستم. ما کارهایمان را با عشق و مهربانی انجام میدهیم لذا شرمسار میگردیم که برای هدایای کوچک خویش پول بگیریم بنابراین بچهها در سراسر سال میتوانند به طرق گوناگون سرگرم شوند و مغازههای اسباببازی فروشی میتوانند در این راه به دوستان کوچکم کمک نمایند. من حقیقتاً مغازههای اسباببازی فروشی را دوست دارم و از رونق کارشان لذت میبرم.
علیرغم این شکستها، "دایمون نفرت" اندیشید که باید تلاش نماید تا به سهم خویش بر بابانوئل تأثیر بگذارد. بنابر این روز بعد به کارگاه شلوغ بابانوئل رفت و گفت:
صبح بخیر بابانوئل، من خبرهای ناخوشایندی برایتان دارم.
بابانوئل پاسخ داد: پس همانند یک آدم خوب از اینجا بگریز و دور شو زیرا خبرهای بد از جمله چیزهایی هستند که باید این روزها مخفی نگهداشته شوند و نباید برملا گردند.
"دایمون نفرت" اظهار داشت: شما نمیتوانید از این موضوع فرار کنید زیرا در تمام دنیا مردمان خوب بسیاری وجود دارند که بابانوئل را قبول ندارند و این موضوع مستلزم آن است که شما از آنها بیزار گردید زیرا آنها با شما و کارهایتان مخالفت میورزند. بابانوئل فریاد زد: چرت و پرت میگویی.
"دایمون نفرت" در پاسخ گفت: در همه جای دنیا اشخاصی هستند که از شما به خاطر خوشحال نمودن بچهها منزجر میباشند و شما را بعنوان یک پیرمرد احمق به مسخره میگیرند. شما حق دارید که از چنین کسانی که به شما افترا میزنند، بیزار باشید و از آنها بواسطه کلمات زشتی که بر زبان میآورند، انتقام بگیرید.
بابانوئل خوشبینانه اظهار کرد: امّا من هیچ نفرتی از کسی ندارم زیرا هیچیک از این مردم صدمهای بر من وارد نساختهاند و انتقامجویی فقط باعث عدم خوشحالی آنها و بچههایشان میشود. این مسائل بسیار بیارزش هستند و من ترجیح میدهم که به چنین کسانی کمک کنم و نه اینکه بر آنها صدمه وارد سازم.
در حقیقت "دایمون نفرت" نتوانست بابانوئل را از این طریق بفریبد. متقابلاً بابانوئل هوشیارانه فهمید که این موضوع از روی مؤذیگری و عناد عنوان میشود و قصد "دایمونها" فقط اذیت و آزار است و "دایمونها" بسیار خوشحال خواهند شد، اگر وی به چنین کارهای نابخردانهای دست بزند.
بدینگونه بود که "دایمونها" از بیان حرفهای شیرین و فریبکارانه دست برداشتند و بکارگیری زور را در دستور کارشان قرار دادند. ابتدا بنظر میرسید مادامیکه بابانوئل در درّه خندان حضور دارد، هیچ صدمهای به وی وارد نخواهد شد بعلاوه بسیاری از پریان، اجنه، وابستگان و نگهبانان از او مراقبت مینمودند امّا در ایام کریسمس بابانوئل سوار بر سورتمه ای که توسط گوزن شمالی کشیده میشود، سراسر دنیا را در مینوردد تا اسباب بازیها و هدایای زیبا را در میان بچهها توزیع کند لذا این زمان بهترین فرصت را برای دشمنان بابانوئل فراهم میگرداند تا به او صدمه وارد سازند.
این چنین بود که "دایمونها" نقشه زیرکانهی خود را طراحی کردند و به انتظار فرا رسیدن عید کریسمس ماندند.
ماه کامل و نقرهای در آسمان میتابید و برف سرتاسر زمین را پوشانده بود. بابانوئل شلاقش را بالای سرش تکان داد و درّه خندان را برای پیمودن جهان پهناور پشت سر نهاد. سورتمه بزرگ مملو از بستههای ریز و درشت اسباب بازی و هدایا بود. گوزن شمالی با سرعت بسوی مقصد حرکت کرد تا بابانوئل خوشحال و خندان را که در حال آواز خواندن و سوت زدن بود، به سراسر جهان برساند. در سراسر زندگی بابانوئل تنها شبهای کریسمس بودند که او را براستی خوشحال و سرزنده میساختند زیرا او در این مواقع مشغول بخشیدن اسباب بازیهای محصول کارگاهش به بچهها میشد تا آنها را خوشحال سازد.
شب کریسمس برای بابانوئل اوقات شلوغی به همراه داشت و او از این موضوع آگاه بود لذا مجدداً شلاقش را در بالای سرش به جولان در آورد.
بابانوئل تمامی شهرها، شهرکها و روستاها را در ذهنش مرور کرد یعنی همهی جاهائیکه او را به انتظار نشسته بودند تا وی به آنجا برود و با بخشیدن هدیهای باعث شادمانی بچهها گردد.
گوزن شمالی دقیقاً میدانست که بابانوئل چه انتظاری از او دارد لذا با تمام سرعت و به نرمی باد حرکت میکرد و به سختی بنظر میرسید که سمهایش با زمین پُر از برف تماس مییابند.
به ناگهان اتفاق عجیبی بهوقوع پیوست و طنابی در تلألو نور مهتاب رها شد و دامی بزرگ بر روی بابانوئل افتاد و طناب آن محکم کشیده شد. بدینگونه بابانوئل قبل از اینکه بتواند مقاومتی انجام دهد و یا فریادی بکشد، از روی صندلی سورتمهاش بالا کشیده شد و بر بالای برفها معلق ماند درحالیکه گوزن شمالی همچنان با سرعت به جلو می تاخت و سورتمه حاوی اسباب بازیها را بی صدا با خودش میبرد.
چنین حادثه بهتآوری توانست بابانوئل را برای لحظاتی گیج کند ولیکن زمانیکه او توانست تمامی حواسش را جمع نماید، دریافت که این کار را "دایمونها" انجام داده و بدین منوال طناب پیچش نمودهاند.
"دایمونها" پس از دزدیدن بابانوئل اقدام به انتقالش به داخل کوه بزرگ نمودند و در آنجا به زور در داخل یک غار کاملاً مخفی زندانی کردند سپس او را با زنجیر به دیوار سنگی بستند تا نتواند فرار بکند.
"دایمونها" میخندیدند: هاهاها. آنها مرتباً دستهایشان را بهم میمالیدند و شادی میکردند.
"دایمونها" یکصدا میگفتند: حالا بچهها چکار خواهند کرد؟ براستی عجب فریاد و آشوبی بپا میشود اگر فردا صبح هیچگونه اسباببازی در داخل جورابهایشان نباشد و هیچ هدیه ای به درخت کریسمس آویزان نگردد. بدینگونه چه تنبیهها که بچهها از والدین خود دریافت میکنند؟ و چه گروه عظیمی که به غارهای خودخواهی، حسادت، نفرت و وحشت خواهند آمد؟ ما "دایمونهای" غارنشین براستی عجب روش زیرکانه ای برگزیدیم.
در کمال ناباوری، آن سال این شانس وجود داشت که بابانوئل در درون سورتمهاش برخی از نزدیکانش را از قبیل: "نوتر خدمتکار"، "پیتر نگهبان"، "کیلتر جن" و "ویسک پری" به همراه برده بود و این چهار نفر قصد داشتند که به بابانوئل کمک کنند تا هدایا را سریعتر در میان بچهها تقسیم کنند. آنها زمانیکه اربابشان به ناگهان از روی سورتمه به بیرون کشیده شد، در محل امنی در زیر صندلی بابانوئل قرار داشتند تا باد سرد به آنها برخورد نکند و از سوز و سرما در امان باشند. این موجودات هیچگونه اطلاعی از سرنوشت بابانوئل نداشتند امّا اندکی بعد متوجه شدند که او به ناگهان ساکت و ناپدید شده است. آنها زمانی متوجه شدند که دیگر صدای شادمانهی بابانوئل به گوششان نمیرسید زیرا اربابشان در تمامی مسافرتها زیر لب آوازهای شاد زمزمه میکرد و چون به ناگهان سکوت حاکم شد، متوجه شدند که باید حادثه ای رُخ داده باشد. آنها با کمی تردید و دودلی سرشان را از زیر صندلی سورتمه خارج ساختند ولیکن اثری از بابانوئل ندیدند و کسی نبود که گوزن شمالی را هدایت نماید.
"ویسک پری" فریاد زد: هووووپ.
گوزن شمالی از روی فرمانبرداری سرعتش را کاهش داد و کم کم متوقف شد.
"پیتر"، "نوتر" و "کیلتر" جملگی بر روی صندلی بابانوئل جهیدند و از آنجا به مسیری که سورتمه بر روی برفها طی کرده بود، نظر انداختند ولیکن هیچگونه اثری از بابانوئل ندیدند.
"ویسک پری" با دلواپسی پرسید: ما حالا چکار باید بکنیم؟
کمکم نتایج این مصیبت به وضوح در چهرههای مهربان و صمیمی آنها پدیدار گردید و جانشین شادی و نشاط همیشگی شد.
"نوتر خدمتکار" گفت: ما باید از همین مسیر برگردیم تا ارباب خود را پیدا کنیم زیرا تنها او از همه برنامهها با خبر است و مسیرها را میشناسد.
"پیتر نگهبان" اظهار داشت: نه، نه، بابانوئل ممکن است از ما عصبانی شده و یا ضرورتاً ما را ترک کرده باشد ولیکن حالا وقت کافی برای به دنبال گشتن وی وجود ندارد و هرگونه تأخیر باعث میشود که اسباب بازیها قبل از صبح به دست بچهها نرسند که این موضوع ارباب را بیش از هر چیز دیگری غصه دار خواهد کرد.
"کیلتر جن" متفکرانه افزود: من مطمئنم که افراد شرور و بدجنس بابانوئل را گرفتار کردهاند تا از این طریق بچهها را غمگین و ناامید سازند. پس اولین وظیفه ما این است که هدایا را با همان شیوه و دقت بابانوئل در بین بچهها توزیع کنیم و در خاتمه میتوانیم با فرصت بیشتر به دنبال ارباب خویش بگردیم و او را از بند دشمنانش آزاد سازیم.
"پیتر نگهبان" گفت: به نظرم حرف ایشان درستتر و معقولانهتر از سایر پیشنهادات میآید پس بهتر است آن را اجرا کنیم لذا به گوزن شمالی دستور حرکت داد.
حیوان باوفا مجدداًٌ همچون فنر از جا جَست و با سرعت به پیش رفت. او درّهها و تپهها را طی نمود، از جنگلها و دشتهای وسیع عبور کرد تا اینکه به خانههای مردم رسیدند همانجا که بچهها در خواب ناز و عمیق فرو رفته بودند و رؤیاهای شیرین هدایای صبح کریسمس را میدیدند.
دوستان بابانوئل تمامی وظایف را بین خودشان تقسیم کردند زیرا بارها در مسافرتهای قبلی همراه بابانوئل بوده و به او کمک کرده بودند. آنها در همه حال به توصیهها و دستورات اربابشان عمل مینمودند. بنابراین سعی داشتند تا درست همانند بابانوئل عمل کنند و هدایا را عادلانه در بین بچهها تقسیم نمایند امّا با این وجود در برخی موارد دچار اشتباهاتی شدند. مثلاً "مامیا براون" دختر بچهای که در آرزوی داشتن یک عروسک بود، بهجایش یک طبل اسباب بازی دریافت کرد. همچنین "چارلی اسمیت" که پسری شلوغ، پر جنب و جوش و مشتاق بازی در برفهای بیرون خانه بود و آرزوی داشتن یک چکمه لاستیکی برای محافظت پاهایش از سرما را داشت، یک جعبه لوازم خیاطی مملو از پارچههای رنگی، نخها و سوزنها را دریافت کرد. "چارلی" از این موضوع آنچنان برافروخته و عصبانی شده بود که بابانوئل را شخصی کلاهبردار و فریبکار مینامید.
اینها از جمله اشتباهاتی بودند که "دایمونها" را در راستای اهداف پلیدشان که ناراحت کردن بچهها بود، خوشحال مینمود. امّا به هرحال دوستان بابانوئل در غیاب وی بسیار هوشیارانه و صادقانه به ایدههایش جامه عمل پوشاندند و اشتباهات آنها بسیار کمتر از آن مقداری بود که در چنین شرایط غیرعادی انتظار میرفت.
آنها اگرچه با بیشترین سرعت ممکن کار کردند ولیکن هنوز هدایا تماماً توزیع نشده بودند که طلیعه روز کریسمس آغاز گردید بنابراین گوزن شمالی مطابق سالهای قبل به طرف درّه خندان چرخید و راه بازگشت را در پیش گرفت تا به جایگاه اولیه برگردند.
آنها به درّه خندان برگشتند و گوزن شمالی به اصطبل هدایت شد. آنگاه جلسه ای بزرگ مشتمل بر تمامی یاران و دوستان بابانوئل تشکیل گردید تا شیوه کمک رسانی به او را بررسی کنند. آنها قبل از هر چیزی میبایست دریابند که چه اتفاقی برای بابانوئل رُخ داده است. بنابراین "ویسک پری" خود را به باغ ملکه پریان رسانید که در مرکز جنگل "بورزا" قرار داشت تا از او برای یافتن بابانوئل کمک بخواهد. او تمامی ماجرای "دایمونهای" بدجنس و اینکه چگونه قصد دارند تا بچهها را ناامید و پریشان سازند را برای ملکه پریان بازگو کرد.
ملکه پریان نیز به او قول داد که کمکشان نماید. ملکه با تمام قوا سریعاً اقدام کرد و بسیار زود او را از آنچه بر سر بابانوئل آمده بود، مطلع ساخت.
"ویسک پری" به نزد دوستانش یعنی "نوتر"، "پیتر" و "کیلتر" برگشت که در قصر بابانوئل منتظرش بودند و ماوقع را تعریف کرد سپس چهار نفر به مشورت پرداختند که چگونه به نجات اربابشان از چنگال دشمنان مبادرت ورزند.
با وجودی که بابانوئل از دستگیری شبانهاش خوشحال نبود ولیکن به وفاداری و عدالت دوستانش اعتماد داشت لذا اصلاً نگران نبود. تنها دلواپسی بابانوئل که در چشمان مهربانش موج میزد، این بود که ناپدید شدنش باعث نگرانی دوستانش شده باشد.
"دایمون ها" به نوبت به نگهبانی بابانوئل میپرداختند. آنها از کمترین فرصت برای بکار بردن کلمات اهانت آمیز و تمسخر وی استفاده میکردند.
هنگامی که صبح روز کریسمس آغاز شد، "دایمون نفرت" وظیفه مراقبت از زندانی را بر عهده داشت. او که زبانش بسیار تندتر از سایر "دایمون ها" بود، فریاد زد: بابانوئل، حالا دیگه تمامی بچهها بیدار شدهاند و دنبال هدایای خودشان میگردند امّا چیزی بجز جورابهای خالی نمییابند. هاهاها، آنها چه شیونها و دعواهایی به راه خواهند انداخت و چگونه پاهای خود را از عصبانیت بر زمین خواهند کوفت. امروز غارهای ما مملو از چنین افرادی خواهند بود. بله بابانوئل پیر، اینجا بهزودی کاملاً از بچههای عاصی پُر خواهد شد.
بابانوئل در برابر تمامی متلک پرانیها مقاومت میکرد و هیچ نمیگفت. او گواینکه از اسارتش بسیار غمگین بود ولی شجاعتش به کمک او میشتافت.
این زمان "دایمون نفرت" نوبت نگهبانی خود را به "دایمون پشیمانی" داد و در صدد برآمد تا علت پاسخ ندادن بابانوئل به حرفهای نیشدارش را پرس و جو کند و ماجرا را بفهمد.
"دایمون پشیمانی" به مانند سایر "دایمون ها" نابکار و ناجور نبود. او چهره ای آرام و منزه داشت و صدایش از نرمی و رضایت بهره مند بود. "دایمون پشیمانی" به محض ورود به غار بزرگ و تاریک به منظور نگهبانی از بابانوئل گفت: برادرانم "دایمون ها" اعتماد چندانی به من ندارند امّا به هرحال اینک صبح شده و شرارت نیز انجام گرفته است و شما دیگر بچهها را تا سال بعد نخواهید دید.
بابانوئل با خوشحالی جوابداد: این حقیقت دارد که عید کریسمس گذشته است و من برای اولین دفعه پس از قرنها نتوانستهام بچهها را ملاقات کنم و ممکن است آنها را ناامید کرده باشم.
"دایمون پشیمانی" با تأسف سری تکان داد و بنحو گلایه آمیزی گفت: هیچکس نمیتواند به شما کمک کند. بچهها احتمالاً بسیار اندوهگین، خودخواه و حسود شدهاند و اگر به غار "دایمونها" بیایند، ممکن است فقط بتوانم برخی از آنها را به سمت غار پشیمانی بکشانم.
بابانوئل از روی کنجکاوی پرسید: آیا خودت تاکنون پشیمان شده و توبه کردهای؟
"دایمون پشیمانی" پاسخ داد: اوه، حقیقتاً بله. من حتی اینک بسیار پشیمانم که در اسارت شما دخالت داشتهام. اگرچه برای جبران این کار شریرانه بسیار دیر است امّا من بسیار نادم و پشیمانم ولیکن باید بدانی که این کار شریرانه را ما با همکاری یکدیگر طراحی و اجرا کردهایم و دیگر پشیمانیام چاره ساز نیست.
بابانوئل گفت: من متوجه حرفهایت میشوم امّا اگر مردم از کارهای شریرانه اجتناب کنند آنگاه دیگر نیازی به آمدن به غارهای شما نخواهد بود.
"دایمون پشیمانی" پاسخ داد: این یک قانون کلی و حکیمانه است ولیکن میبینید که شما بدون اینکه کار شریرانهای انجام داده باشید، اینک در این غار بسر میبرید. به هرحال برای اینکه ثابت نمایم که من خالصانه از مشارکتم در دستگیری شما پشیمان هستم، تصمیم گرفتهام که به شما کمک کنم تا فرار کنید.
این گفتگوها باعث بُهت و شگفتی بابانوئل شد. او به عاقبت کار اندیشید و اینکه بدین طریق چه بر سر "دایمون پشیمانی" خواهد آمد.
"دایمون پشیمانی" شروع به باز کردن گرههایی نمود که بابانوئل را اسیر کرده و او را به دیوار بسته بودند. او سپس بابانوئل را از طریق یک تونل باریک و طولانی هدایت کرد و به غار پشیمانی برد.
"دایمون پشیمانی" گفت: امیدوارم که کارهای بد مرا نادیده بگیرید و مرا ببخشید زیرا من اصولاً شخص بدی نیستم. من باور دارم که کارهای خوب زیادی تاکنون در دنیا انجام دادهام.
بدینگونه "دایمون پشیمانی" درب مخفی غار را گشود تا جریان هوا و طلیعه نور خورشید وارد آنجا گردند و به بابانوئل برسند. بابانوئل با صدایی آرام به "دایمون پشیمانی" گفت: من هیچگاه سوء تعبیری نسبت به شما نداشتهام و حتی معتقدم که دنیا بدون حضورتان موجب افسردگی و دلتنگی خواهد شد بنابراین به شما صبح بخیر میگویم و امیدوارم که کریسمس خوبی داشته باشید.
بابانوئل آنگاه از غار پشیمانی خارج شد و به صبح روشن خوشامد گفت. او لحظاتی بعد قدم زنان درحالیکه زیرلب سوت میزد و آواز میخواند، به طرف خانهاش در درّه خندان براه افتاد.
بابانوئل قدم زنان بسوی خانه میرفت درحالیکه برفها در جلوی رویش تمامی گسترهی کوهها را پوشانده و مناظر بسیار بدیعی را به نمایش گذاشته بودند. تعداد بشماری نگهبان از جنگل مراقبت میکردند ولیکن او به آهستگی یک شاخهی خشک درخت را از زمین برداشت و از آن بعنوان عصا استفاده کرد تا بتواند راحت تر در میان برفها راه برود.
بابانوئل هنوز چندان از آنجا دور نشده بود که با خیل عظیمی از طرفدارانش مواجه شد که توسط یاران صمیمیاش برای یافتن و نجات وی از دست "دایمونها" بسیج شده بودند. وای بر "دایمونهای" ساکن غارها که اگر بابانوئل را آزاد نکرده بودند آنگاه چگونه میبایست این گروه را که به خونخواهی او آمده بودند، جوابگو باشند؟
بههر صورت اینک دوستان باوفا به ناگهان با هیکل موقر و سیمای مهربان بابانوئل مواجه گردیدند درحالیکه ریشهای سفیدش از برف پوشیده شده بود و چشمان روشنش از رضایت میدرخشیدند که بیانگر عشق و محبت وی به تمامی موجودات هستی بویژه بچهها بودند.
تمامی دوستان بابانوئل بر اطرافش حلقه زدند و از اینکه او را سالم و سرحال میدیدند به رقص و پایکوبی پرداختند. بابانوئل مشتاقانه از آنها بخاطر حمایتی که از او به عمل آورده بودند، تشکر کرد. او آنگاه "ویسک"، "نوتر"، "پیتر" و "کیلتر" را مهربانانه در آغوش گرفت و مورد تفقد قرار داد.
بابانوئل به گروهی که به حمایتش جمع شده بودند، گفت: اینک تعقیب "دایمونها" هیچ بهرهای برایمان نخواهد داشت. آنها در غارهایشان مخفی شدهاند و دیگر قادر به خرابکاری نخواهند بود.
بابانوئل متفکرانه ادامه داد: امّا من برایشان افسوس میخورم.
تمامی گروه به مشایعت بابانوئل تا رساندن وی به قصرش ادامه دادند سپس او را موقتاً ترک کردند تا به تعریف وقایع شب گذشته برای دوستان نزدیکش در قصر بپردازد.
"ویسک پری" نیز به نمایندگی از گروه به بیان مشاهدات خویش از جهان بزرگ پرداخت و اینکه آن شب تا صبح چگونه به توزیع هدایا برای بچهها ادامه داده و صبح زود به درّه خندان برگشتهاند.
"ویسک پری" با صدایی از سر شوق فریاد زد: ما حقیقتاً خوشحال هستیم زیرا کمترین تعداد بچههای ناراحت را در صبح امروز داشتهایم ولیکن ارباب من، شما نباید مجدداً اسیر دشمنان شوید زیرا ممکن است نتوانیم آنچنان که شما در نظر دارید، به اداره امور بپردازیم.
او آنگاه به بیان اشتباهاتی که انجام داده بودند، پرداخت و گفت که با بازرسی از آنچه انجام دادهایم، میتوانیم در آینده از انجام مجدد آنها جلوگیری نمائیام و اشتباهات انجام شده را نیز جبران کنیم.
بابانوئل با شنیدن گزارشات آنها اندکی خندید سپس "ویسک پری" را مأمور کرد تا فوراً یک چکمه لاستیکی برای "چارلی اسمیت" پر جنب و جوش و یک عروسک زیبا برای "مامیا براون" نازنین ببرد تا آن دو بچه ناامید نیز خوشحال و شادمان گردند.
"دایمونها" که در غارها زندگی میکردند با اطلاع یافتن از عدم موفقیت نقشههایشان بسیار آزرده خاطر و غمگین شدند و تا مدتها کاملاً خانه نشین گردیدند بطوریکه در کریسمس آن سال هیچیک از بچهها به هیچ وجه دچار خودخواهی، حسادت و تنفر نشدند و نیازی به پشیمانی نیافتند. والدین بچهها نیز از آنها رضایت کامل داشتند.
بچههایی که از بابانوئل مأیوس و دلگیر شده بودند و به وجود یا عدالت او شک داشتند، به کار احمقانهی خویش پی بردند و قول دادند که هیچگاه نگذارند تا "دایمون ها" در روند سفر و توزیع هدایای بابانوئل در ایام کریسمس کمترین مزاحمت و اختلالی را بوجود آورند.■
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
داستان های حرفه ای ادبیات ایران و جهان را از اینجا دانلود کنید.
http://www.chouk.ir/downlod-dastan.html
دانلود ماهنامههاي ادبيات داستاني چوك و فصلنامه شعر چوک
http://www.chouk.ir/download-mahnameh.html
دانلود نمایش رادیویی داستان چوک
http://www.chouk.ir/ava-va-nama.html
دانلود فرم پیش ثبتنام آکادمی داستان نویسی چوک
http://www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html
فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه كانون فرهنگي چوك
http://www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان
http://www.chouk.ir/honarmandan.html
شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک
https://telegram.me/chookasosiation
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
http://instagram.com/kanonefarhangiechook
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر
http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html