«سلماني» اثر شارون اي تراتر/ ترجمه نگين كارگر

چاپ تاریخ انتشار:

 

سرطان، تنفر داشتن از دلا لاوري را سخت كرد، دلا مايه ي آبرو ريزي بود. هميشه از او متنفر بودم.

دوازده سال پيش، روز اول، به نشان صلحي كه روي پايم تاتو كرده بودم نگاه كرد و پرسيد: " تاحالا از داشتنش احساس پشيماني نكرده­اي؟"

"نه. "

" نترس، بعدا پشيمان مي­شوي"دستش را روي سينه­هاي گرمكي اش، روي قلبش گذاشت و گفت"آنجلاي عزيزم خيلي خوشحالم كه هيچ وقت هوس نكرده ام كه اين كار را انجام دهم"

مدتي بعد از لج او پرنده­اي بر روي شانه­ام تاتو كردم. فقط بي­احترامي­ها يا پولدار بودن او نبود، مسئله اين بود كه او فكر مي­كرد از ما بهتر است و همه ما به او احترام مي­گذاريم، در صورتي كه اينطور نبود.

سرطان تخمدان بود. وقتي دلا وارد شد گفت:" مي­خواهم بزنم، همه­اش را"

خودم ترم اول موهاي كوتاهش را برايش هايلايت كرده بودم، تا آن زمان اين جسورانه ترين درخواست او بود.

" مطمئني؟"

يك مجله كوچك برداشت. هواي طوفاني بيرون پنجره ها را مي لرزاند." روسري­هاي خوشگلي دارم"

ماشين مو زني را برداشتم.

دلا تا موقعي كه كارم تمام نشده بود نگاه نكرد.

"خوب"

پوست سرش صاف و سفيد بود. پوست پشت گردنش مثل سربازها تا خورده بود.

هردويمان فكر مي­كرديم او كسي نيست كه نياز داشته باشد با او همدردي شود.

من تقريبا به او نشان دادم كه حق با او بوده، اينكه روزي به خاطر تاتو هايم پشيمان مي شوم. همين طور به خاطر چيز­هاي ديگر.

ولي هيچ حرفي نزدم. بعضي حرف­ها را بايد پيش خودت نگهداري.

نويسنده: شارون اي تراتر-برنده جوايز بسيار از انجمن روزنامه ايلي نويز و نويسنده ستون جن و مامان در همان روزنامه