در دورانهای بسیار قدیم و در ناحیهای دورافتاده، سه پرنسس زیبا زندگی میکردند که اسامی آنها به ترتیب از کوچکتر به بزرگتر عبارت از: "کیمی" پنج ساله، "کتی" هشت ساله و "کریستین" دوازده ساله بودند. تمامی آنها در یک قصر بزرگ اربابی در کنار پدر و مادر عزیزشان به آسودگی زندگی مینمودند.
پرنسسها دارای تعداد زیادی نوکر، کلفت، آشپز و تعداد دیگری بهعنوان خدمتکار بودند. آنها با هیچیک از زیردستان خویش همانند بردهها رفتار نمیکردند بلکه رفتارشان با آنان همواره توأم با احترام و مهربانی بود.
مادر پرنسسها "کریستال" نام داشت که زنی بسیار متین و مهربان بود. او بهخوبی به دخترانش آموخته بود که چگونه با زیردستان با ملاطفت و محبت رفتار کنند. "کریستال" گیسوانی صاف، بلند و سیاهرنگ داشت.
پدر پرنسسها "کوین" نام داشت. او به دخترانش یاد داده بود که همیشه رفتار خانمانهای داشته باشند. "کوین" موهایی بلوند با قیافهای موقر و مردانه داشت. او مرد بسیار خوبی بود.
پرنسسها یک معلم خصوصی بنام "کن" نیز داشتند که موهایی به رنگ قهوهای روشن داشت. وی مردی بسیار خوش قیافه و خوش سخن بود.
در یک صبح آفتابی به ناگهان قاصدی با یک خبر خیلی نگرانکننده به قصر وارد شد. خبر این بود که مادر بزرگ پرنسسها به شدت مریض شده است لذا پدر و مادرشان سریعاً قصر را برای عیادت از وی ترک کردند و پرنسسها را با عمویشان در قصر باقی گذاردند.
عموی بچهها نسبت به عموم مردم بسیار سخت گیر و عبوس بود و هیچکس از خشم وی در قصر اربابی بهجز پرنسسها در امان نمیماند.
یکروز عموی پرنسسها به آشپز قصر دستور داد که برایش مقداری گوشت سرخ کرده و اسپاگتی بپزد. آنروز عموجان بلافاصله ذائقهاش را تغییر داد امّا یادش رفت که ماجرا را به آشپز اطلاع بدهد. آشپز که از تغییر سلیقه و ذائقه عموی پرنسسها اطلاع نداشت، همچنان دستور غذایی قبلی او را به اجرا گذاشت. زمانیکه عمو جان از این موضوع مطلع شد، به شدت برآشفت و هیاهو بپا کرد. آشپز بههیچوجه از این رفتار عموی بچهها راضی نبود امّا "کریستین" او را دلداری داد و از دستپخت وی تعریف و تمجید کرد. آشپز از طرز برخورد "کریستین" روحیه تازهای یافت و حالش بهتر شد. همچنین همهی افرادی که در قصر حضور داشتند، از دستپخت آنروز آشپز خوردند و آنرا بسیار خوشمزه و لذیذ یافتند.
یکروز هم پیشخدمت قصر رختخواب عموی پرنسسها را همچون همیشه مرتب نمود امّا هنگامی که عموجان ضمن رسیدگی به امور به آنجا رسید، از مشاهدهی اوضاع خوشش نیامد لذا آنچنان بهسوی پیشخدمت بیچاره هجوم برد که وی کاملاً وحشتزده و هراسان گردید و به گوشهای پناه برد. "کریستین" وقتی که با چنین صحنهای مواجه شد، بلافاصله پس از اینکه عمویش آن محل را ترک کرد، پیشخدمت را به نزد خویش فراخواند و از زحماتش تقدیر و تشکر نمود. این عمل پسندیده نیز باعث شد که پیشخدمت احساس بهتری از کارش داشته باشد و با میل و رغبت بیشتری به خانواده آنها خدمت نماید.
عموی پرنسسها به رفتار ناهنجارش با کنیزان و بسیاری دیگر از خدمهی قصر و حتی مردم عادی همچنان ادامه میداد و هیچگونه توجهی بر میزان تأثیر رفتارش بر روحیات دیگران نداشت.
یکروز "کریستین" بعد از صرف شام در مورد مشاهده چنین صحنههای ناهنجاری با دو خواهر کوچکترش به مشورت پرداخت. دخترها موافقت کردند که با همدیگر جلسهای در میان درختان باغ داشته باشند تا متحداً در مورد چگونگی برخورد با عمویشان بهمنظور تغییر رفتارش با خدمه قصر تصمیم گیری کنند. آنها بدین طریق فقط قصد داشتند که یک درس اخلاقی مناسب به عموی خویش بدهند.
پرنسسها به کشیدن یک نقشه خوب و کارساز اقدام کردند به طوری که امیدوار بودند تا با اجرایش بتوانند درسی ارزشمند برای تغییر رویه و رفتار به عموجان بدهند. آنها ابتدا پس از خوردن صبحانه از سر میز غذاخوری بلند شدند و به آشپزخانه رفتند و به آشپز گفتند:
از تدارک چنین صبحانه لذیذی بسیار متشکریم. ما از این وعدهی غذایی بسیار لذت بردیم.
بهمحض اینکه عموی پرنسسها چنین رفتار مؤدبانهای را از دخترها نسبت به آشپز قصر ملاحظه کرد، با خودش اندیشید که چرا تاکنون متوجه اهمیت این موضوع نبوده و هیچگاه با گفتن چنین کلماتی از آشپز زحمتکش قصر تقدیر نکرده است؟
روز بعد دخترها پیشنهاد کردند که در برخی کارهای عادی و روزمرهی قصر به پیشخدمت کمک نمایند. عموی دخترها که رفتار آنها را کاملاً زیر نظر داشت، با دیدن چنین رفتارهایی عصبانی شد و از برادرزادههایش خواست که تا پایان آنروز در اتاقهایشان بمانند و از آنجا خارج نشوند. او بههیچوجه نمیخواست که پرنسسها به کارهایی که فقط در شأن پیشخدمتهای قصر میدانست، بپردازند.
عموی خشمگین و عصبانی به کتابخانهی قصر پناه برد تا در سکوت به نحوهی رفتارش با پیشخدمتها، آشپزها، کنیزان و بهویژه سه عضو کوچولوی خانوادهاش که او را شدیداً نگران ساخته بودند، بیندیشد و بهترین تصمیمات و راهکارها را اتخاذ نماید.
همچنان که عموجان در مورد اطرافیانش به تفکر میپرداخت، دختران نیز در مورد اوضاع موجود به مشورت و طرح نقشه پرداختند تا درس اخلاقی دیگری به عمویشان بدهند.
بعد از اینکه عموی پرنسسها به فکر کردن خاتمه داد، اجازه داد که دخترها اتاق خودشان را ترک گویند تا صحبتی با آنها داشته باشد. او مهربانانه به برادرزادههایش گفت که بدبختانه طی هفتههای اخیر مرتکب اعمال احمقانهای شده آنچنانکه بر سر آشپزها، کنیزان و پیشخدمتها به دفعات فریاد کشیده است. او گفت که من بههیچوجه شأن و احترام خدمهی خانه اربابی را نگه نداشتهام و ادامه داد که من بارها مراقب شما بودهام که چگونه با افراد قصر به مهربانی و ادب رفتار میکنید. شماها حتی سعی نمودید که به من نیز رسوم صحیح رفتار با دیگران را بیاموزید لذا صمیمانه از شماها بهواسطهی درسهای اخلاقی خوبی که به من دادهاید، سپاسگزارم و بسیار متأسفم که با شماها رفتار خوب و شایستهای نداشتهام.
دخترها از توجه و لطف عمویشان تشکر کردند و از اینکه توانسته بودند به او درس احترام گذاشتن، محبت کردن و عشق ورزی به دیگران را یادآوری کنند، بسیار خوشحال بودند. آنها معتقد بودند که اگر حقوق سایرین را محترم بدانند، در حقیقت شأن و منزلت خویش را رفیع داشتهاند.
دیگر روز قاصدی به قصر آمد و گزارش داد که مادر و پدر پرنسسها ضمن چند روز آینده به قصر بزرگ باز خواهند گشت زیرا احوال مادر بزرگشان از بسیاری لحاظ بهبود یافته است.
عموجان در روزهایی که تا بازگشت پدر و مادر پرنسسها باقیمانده بود، بهترین رفتار و کردار را با دخترها و خدمه قصر به عمل آورد و دیگر هیچکس را آزرده نساخت.
مادر و پدر بچهها هم هیچگاه از رفتار نادرست عموجان با سایرین مطلع نگردیدند زیرا دخترهای فهیم تمامی این وقایع را بهعنوان یک راز در نزد خودشان محفوظ نگه داشتند. آنها این موضوع را بهعنوان یکی از اسرار مهم خانوادگی تنها برای فرزندان خویش و آنها نیز برای نسلهای بعد بازگو کردند چنانکه اینک به نسل ما رسیده است و من آنرا بهعنوان یک راز برای شما کودکان و نوجوانان درستکار و عاقل بازگو کردهام.