يكي بود. يكي نبود. يك جنگل زيبايي بود. زيبايي اين جنگل فقط به خاطر درختان و گلهاي آن نبود؛ بلكه مدير باهوشي كه اكنين جنگل انتخاب كرده بودند در زيبا سازي آن تاثير داشت.
روباه دانا جنگل را بسيار خوب اداره ميكرد.اگر بدانيد چه کارها كه براي جنگل نكرده بود. اولين كار او خطكشي راههاي تردد براي راحت شدن وسريعتر شدن عبورو مرور بود. براي جلوگيري از تصادفات در بين راهها علائم و چراغهاي راهنمائي نصب كرده بود. حالا شما از خودتان ميپرسيد آنجا كه برق كشي نبوده است؛پس چگونه چنين چيزي ممكن ميباشد؟
تقاطعها را پليس راهنما گذاشته بود. در اولين تقاطع فيل تنبل؛ در تقاطع دوم خرس بزگ و تقاطع سوم زرافه باريك و بلند كشيك ميدادند. در هر تقاطع يك قوطي گذاشته شده بود.
اگر روي اين قوطي سيب سرخ گذاشته شده بود علامت توقف؛ سيب زرد براي آماده حركت شدن و براي علامت حركت هندوانه سبز گذاشته ميشد و با گفتن كلمه حركت به حركت خود ادامه ميدادند.
روباه دانا در مورد حمل ونقل راههاي سادهي متفاوت موثر ديگري هم بكار برده بود.براي عبور و مرور راحتتر بر روي رودخانهها پل زده بود. براي حيواناتي كه دچار معلوليت شده بودند صندلي چرخدار تهيه كرده بود. عجيبتر از همه به لاك پشتها كفش اسكيت هديه داده بود. نميتوان خوشحالي لاكپشتها را به زبان آورد. از لاك پشتها گفتيم داستان مسابقهي دو لاكپشت و خرگوش را بهياد آوردم. شما هم بياد داريد؟
هر دوي آنها در اين جنگل زندگي ميكنند. يك روز وقتي خرگوش به لاك پشت رسيد؛ در حالي كه دم خويش را بالا گرفته بود با طعنه گفت: سلام لاكپشت تنبل؛ با اسكيتها مشكلي نداري؟
لاكپشت با صداي خشني جواب داد: برادرخرگوش چرا توهين ميكني؟
خرگوش در حالي كه كمي جديتر شده بود گفت: تو همهجا از شكست دادن من حرف ميزني؛ حالا براي يك مسابقه ديگر آمادگي داري شركت كني؟
لاكپشت در حالي كه ميخنديد گفت: تو از مسابقه دادن سير نشدي؟ در مسابقه شركت خواهم كرد ولي بهياد داشته باش كه اين دفعه با كفشهاي اسكيتم مسابقه ميدهم. و گفته باشم كه اگر در نيمهراه هم ماندي و كمك خواستي كمك نخواهم كرد.
خرگوش گفت: اين دفعه بعد از پايان مسابقه با استراحت زير سايهي يك درخت از پيروزي خودم لذت خواهم برد. صبح روز بعد مسابقه با داوري سنجاب شروع شد.
خرگوش باتمام قوا و با آخرين سرعتي كه ممكن بود برايش شروع به دويدن كرد. لاكپشت هم از خرگوش عقب نمانده و با پوشيدن كفشهاي اسكيت با آخرين سرعت شروع به حركت كرد.
خرگوش در تقاطع اول متوجه سيب سرخ نشده و با سرعت تمام مثل برق از تقاطع رد شد. فيل تنبل با خرطوم خود خرگوش را از زمين بلند كرده و روي هوا نگه داشت.
خرگوش از يكطرف در هوا مثل پرندهها پرپر ميزد و از طرفي داد ميزد كه: اينجا چه خبر است؟ چه اتفاقي افتاده؟ سريع مرا پايين بگذار.
فيل تنبل گفت: چيزي نشده فقط تو سيب قرمز را رد كردهاي و مجازات تو ده دقيقه در هوا ماندن است.
در اين وقت لاكپشت به تقاطع رسيده و سيب زرد را ديده و خود را آماده حركت ميكرد. و وقتي هندوانهي سبز را ديد با سرعت تمام به حركت خود ادامه داد.
وقتي ده دقيقه مجازات خرگوش تمام شد با سرعت تمام شروع به دويدن كرد. از شدت خشم چشمش جايي را نميديد و هنوز تازه به لاكپشت رسيده و پشت سر گذاشته بود كه در تقاطع دوم سيب زرد را نديده و با سرعت در حال عبور بود كه خرس بزرگ از گوشهايش گرفت و نگهش داشت.
بهخاطر تكرار يك اشتباه مجازات او دوبرابر شد. و به خاطر همين مجبور شد به مدت 20 دقيقه منتظر بماند.
لاكپشت با رعايت قوانين به راحتي به راه خود ادامه داد. خرگوش عجول و بيفكر مگر ميشود با زرافه پليس راهنمايي در تقاطع سوم برخورد نكند؟ 30 دقيقه مجازات هم از طرف زرافه برايش تعيين شد.
لاكپشت زير سايهي پوشيدن كفشهاي اسكيت با سرعت به راه خود ادامه داد.
و پس از رسيدن به خط پايان مدال خود را از سنجاب دريافت كرد. و زير سايهي يك درخت به استراحت پرداخت. از يكطرف عرقهاي خودش رو خشك ميكرد و از طرفي آواز ميخواند:
با رعايت قوانين
به قلهي كوه رسيدم
تو هر طرف نوشته
نفر اول لاكپشته
- برگرفته از مجموعه داستانهاي دنياي قشنگ من و دوستانم
نام كتاب: لاكپشت اسكيت پوشاز انتشارات: CUCUK NAR