داستان «کشف» نویسنده «هنري بائو پي‌ير(هنري پائول واتره)» مترجم«غلامرضا آذرهوشنگ»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

داستان «کشف»  نویسنده «هنري بائو پي‌ير(هنري پائول واتره)» مترجم«غلامرضا آذرهوشنگ»

هنري پائول واتره (Henri PaulVatre`) كه با نام "هنري بائو پي‌ير" شناخته شده است، در سال 1908 در فرانسه به دنيا آمد. از سال 1927 اسپرانتيست شد و باقي عمرش را بيشتر در همكاري با مطبوعات و نشريه هاي ادبي اسپرانتو زبان گذراند. او نويسنده و مترجمي پركار بود. اين داستان براي اولين‌بار در مجله‌ي"ادبيات ملي" شماره‌ي 5-4 به چاپ رسيد.

***

     من آدم آرام و ساکتی هستم. شما حتماً با پیر پسرهايي هم‌چون من، که دوست دارند با سایر مردم جهان از جمله با همسایگان‌شان - در صلح و صفا زندگی کنند، آشنا هستید. من اتاق کوچکی را، در سربازخانه‌اي اجاره‌اي، اشغال کرده‌ام که به اندازه‌ی کافی برایم راحت هست. اين اتاق‌ها را دولت به تازگي، برای چند صدنفر که خیلی فوری به خانه‌ای نیاز داشتند، در شهر ما ساخته است.

     تقریبا زندگی شیکی دارم. من حتی یک حمام شخصی دارم که می‌توانم زیر دوشش بایستم و از آب‌گرمی که در آن جاری است، لذت ببرم. تا همین پارسال، من با رفیقم پالکین در یک حمام بدون پنجره زندگی می‌کردم. البته به اتفاق شش نفر دیگر؛ به شرط آن‌که نخواهیم درباره‌ي سگ، قناری‌ها و موش‌های حریص و پرخوری که با ما زندگی مسالمت‌آمیزی داشتند، حرفی بزنیم.

     - آیا واقعا این پیشرفت مداوم بشری قابل تحسین نیست؟

     چند روز پیش من در خانه‌ام نشسته بودم- بله، در خانه!- و داشتم کتاب قدیمی و خاک خورده‌ای از "روفوس لونیکولا" را به نام "دِ آرته اسپوتنیکاندی"[1] به زبان لاتین می‌خواندم. در واقع مزاج من بيشتر با داستان‌های زیبای عاشقانه هم‌ساز است، اما از آن‌جا که کتابی در این زمینه در آن لحظه در دسترسم نبود، به ناچار مشغول خواندن این کتاب علمی شدم. اما ناگهان روح من، صدهزار قلاج[2] به هوا

پرید، وقتی متوجه شدم که چیزی دارد در روی زمین اتفاق می‌افتد: درِ اتاق‌های همسایه‌هایم یکی پس از دیگری باز می‌شد و باران کلمات تند و عصبی، مثل تکه‌هایی که روی پله ها با سر و صدا پشت سر هم فرو می‌غلتد، پرده‌ی سکوت را جر و واجر می‌دادند.

     بله، پشت سر هم از پله ها فرو غلطیدند!

     چه اتفاقی افتاده است؟ وقت زیادی برای فکر کردن نداشتم، چون درِ اتاق من هم با صدای مهیبی باز شد و من با گوش خودم، از دهانِ دوستِ جوانم "دوسنوبیشین" علت این جار و جنجال را شنیدم. همان‌طور که می‌دانید، دوسنوبیشین منبع پایان‌ناپذیر اخبار و اطلاعات است.

     - آب تموم شده، پدر جان!

     و بعد بيش‌تر توضیح داد: "من شیر آب را باز کردم و سعی کردم آن را مک بزنم. بی‌فایده بود. حتی یک قطره آب هم نداشت. نه آب سرد، نه آب گرم. اصلاً و ابداً. ما باید فورا دست به سازماندهی بزنیم و کمیسیون تحقیقات درست كنيم. "

     همسایه‌هایی که با صدای اپراگونه و مصممِ این دوست جوان به هیجان آمده بودند، گروهگروه به اتاق من ریختند و نارضایتی جدی خود را از این وضعیت، تند تند به زبان آوردند:

     - حالا من چه‌طوری حمام بخار را آماده کنم؟

     - بگو ببینم، پس من چه‌طوری سماورم را جوش بیاورم؟

     - این همه زحمت کشیدیم و همهجا را تمیز کردیم. واقعاً كه جای تاسف است.

     كنت آنیلین هم که یکوقت منشی حزب بود، موافقت خودش را با اين مسئله اعلام کرد.

     مادرجان گروزنووا زوزه‌ی گوشخراشی کشید و گفت: "الهی، شیطان دخترت را حامله کند!"

     دوسنوبیشین به طرز قانع‌کننده‌ای اعلام کرد: "ما باید هر چه سریع‌تر یک درخواست تنظیم کنیم."

     در همین وقت، پولیينا سمیونوونا با صدای نرمی گفت: " اگر سرچشمه‌ی این آب مقدس خشک شده است، همه‌اش به خاطر گناهانی است که اين آدم‌ها مرتکب می‌شوند. برادران! بیائید همه با هم توبه کنیم و استغفار بطلبیم."

لزوبیاتنیکف پیر، که زمانی دوک هوبورو بود، به زانو افتاد و در مقابل جمع اعتراف کرد: "من خیلی آب خوردم. اما با خضوع تمام به دوشیزه‌ی مقدس کازان قول می‌دهم، و صادقانه به خون زخم‌های زوزوئیم مقدس سوگند می‌خورم که از این پس فقط کواس و ودکا بنوشم و لاغیر."

همه حاضرین زانو زدند، صلیب بر خود کشیدند و با صدای بلند، به گناهان و اعمال سیاه خود اعتراف کردند.

- رفقا، من آدم کثیفی هستم؛ چون سر مشتریِ شیرم را كلاه مي‌گذاشتم. در شیری که هر روز به او می‌فروختم، بله، در این شیر...

   آب دهانش را به سختی قورت داد و آن‌چنان اشک ریخت که دل سنگ به حالش آب مي‌شد. هیچکس جرات نكرد او را دلداری بدهد. همه با هم به گریه افتادند.

در حالی که به سختی آزردگی خودم را پنهان می‌کردم، در میان فین‌فین‌های گریه‌آلود جمع، به همراهان درمانده‌ی خود پیشنهاد کردم، بهتر است سری به حمام بزنیم و از نزديك ببينيم دقیقا مشکل چیست و چه‌طور می‌توانیم خودمان را از این وضعیت آزاردهنده خلاص کنیم. آن‌ها مطیعانه به دنبال من به راه افتادند. در آنجا ما وان را با اشک‌های گرم خودمان آن قدر پر کردیم که سرانجام سرریز کرد. استپان ایلیچ، به سرعت دوید تا هر چه سریع‌تر سرایدار را خبر کند و برای کمک، فوراً خودش را به آن‌جا برساند. در همین حیص و بیص، پولینا سیمونوونا لباس‌هایش را يكي‌يكي درآورد و در وان فرو رفت. ما هم یکی پس از دیگری همین کار را کردیم. دوسنوبیشین مراقب بود تا نوبت به خوبی رعایت شود. این وظیفه را او با شایستگی هوشیارانه‌ای در میان فین‌فین‌های سوزناکش انجام می داد.

سرانجام، نوبت به من رسید. هرگز این حمام عالی را فراموش نخواهم کرد. خاطره‌انگیزترین لذتي بود که من تا کنون پشت‌ِسر گذاشته بودم. انگار حمام روغن بود؛ چرب و گرم، با سطحی نرم و درخشش‌های سبز، هم چون دریای سیاه در كنار بندر قدیمی سواستوپل. بوی تندی هم‌چون بوی زهم ماهی كه مشام را نوازش می‌دهد، بوی تيز چربیِ مانده،آبجوِ كهنه، بز نر عاشق پيشه، و نمي‌دانم چه بوي غيرقابل تشخيص ديگري كه با بوي عطري قوي در هم‌آميخته شده بود، به تمام منافذ بدنم نفوذ مي‌كرد و در يك هماهنگي كامل، مرا در حظي وافر فرو مي برد.

خوشبختي عظيم مافوق زميني‌اي، ما را در چنبره‌ي خود گرفته بود. پولينا از دوسنوبيشين براي آن لحظه‌ي هيجاني كه او را مسخره كرده بود و به او لقب "چند ضلعي نامنظم " داده بود، پوزش طلبيد. مادرجان گروزنووا كه در جذبه‌اي روحاني فرو رفته بود، سر بر روي شانه‌هاي كنت آنيلين گذاشت و با تشنجي خاص، هاي‌هاي به گريه افتاد. همه‌ي ما احساس مي‌كرديم كه دوباره صلح‌طلب شدهايم؛ با خودمان، با ديگران و با خدا.

     لباس‌هايمان را كنار پنجره آويزان كرديم- همان طور كه بچه‌هاي قوم بني اسرائيل چنگ‌هاي خود را به درختان بيد كنار رودخانه‌هاي شهر بابل آويزان مي‌كنند- و براي اين كه بدن‌هاي خود را خشك كنيم، همگي با هم شروع كرديم به خواندن سرود مقدس و قديمي "تولد دوباره"، درست آن‌چنان كه پدرانمان به ما ياد داده بودند.

وقتي بالاخره افرادي از گروه نجات، با تلمبه‌ها و دستگاه‌هاي تحقيقات دريايي خود سر رسيدند، ديگر همه چيز خشك شده بود. هيجان ما، حتي آخرين اشك‌هاي ما را هم خشك كرده بود. در همين زمان، افراد گروه نجات نيز لخت شدند و در مراسم بسيار جدي نان و شراب عشاء رباني ما شركت كردند.

 


[1]5- به معني " هنر فضانوردي" و جنبه ي طنز دارد.

[2] 6- قلاج واحد قديمي براي سنجش ارتفاع يا عمق. واحدي براي اندازه گيري درازي دست( فرهنگ آنندراج)

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692