داستان «عاشقانه اي ناتمام» نویسنده «فاطمه صفت گل»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

داستان «عاشقانه اي ناتمام» نویسنده «مریم صفت گل»شب از راه رسيده بود ، ‌سياهي و سفيدي در هم آميخته بود ،‌ درست مثل احساس من كه در هاله اي از ابهام كاملا گنگ بود ، نمي دانستم عاشقم يا بيزارم ، ‌بايد تصميمم را مي گرفتم ، دلم را به دريا مي زدم و به كابوس هاي‌ وقت و بي وقت پايان مي دادم ،‌ سكوت سنگيني در فضاي خانه ساكن بود ، لاي در اتاق را به آرامي باز كردم ،‌ پشت ميزش نشسته بود و فقط ازپشت دود سيگارش كه به هوا مي رفت پيدا بود ، عادت كرده بود وقتي در خانه من است سيگار بكشد ، خودم اجازه داده بودم ،‌

آن زماني كه فكر مي كردم عاشق ترين دختر شهرم ، تمام حرف هاي عاشقانه اي كه با صداي مردانه زده مي شد در گوشم مي پيچيد ،‌ فكر مي كردم نه ....من هنوز همان عاشق ترين دختر شهرم ،‌ و لحظه اي بعد وقتي چشمم به دختر خردسالش كه روي كاناپه خانه ام با آرامش خوابيده بود مي افتاد فكر مي كردم بيش از هر كسي از او بيزارم

فرصتي در كار نبود ، تا سيگارش تمام شود بايد تصميم نهائيم را مي گرفتم ، آن شب به صبح نرسيده ، بايد يا عشقم را يا نفرتم را به او ثابت مي كردم ،‌ ديگر تحمل آن چشم ها را نداشتم ، همان چشم هاي زنانه اي كه از وقتي كه جسمش در آتش سوخته وعاشقانه هايش ناتمام مانده بود هميشه در تعقيب من بود ، يادگار آن چشم ها يكي روي كاناپه خانه ي من خوابيده بود و ديگري پشت ميزش مشغول كشيدن سيگار بود ، ‌حالابيش از هر وقت ديگري سنگيني حضور آن دو چشم را در خانه احساس مي كردم هرم داغ آن نگاه ها تمام تنم را مي سوزاند ، چشم هاي كه تا اخرين لحظه سعي داشت از مردش مراقبت كند ، از مردي كه ناخواسته و نادانسته او را با زني ديگر شريك شده بود ، ‌چه احساس رقت باري وقتي ميبيني زندگي زني را دزديده اي ،به گمانم جنون نفرين آن چشم ها بود كه آرامش را از من گرفته بود ، آهسته از اتاقم بيرون آمدم شب كه مي شد مرد من قبل از خواب عادت به خوردن قهوه داشت ،‌ به آشپزخانه رفتم و عاشقانه ترين قهوه را برايش درست كردم و بي آن كه به او توجهي بكنم يا حتي حرفي ميانمان رد و بدل شود قهوه را روي ميزش گذاشتم ، نمي خواستم چشم هايم در چشم هايش بخورد داخل اتاقم شدم ،‌ صداي هورت كشيدنش را كاملا واضح حتي از پشت در بسته شنيدم ، عادت داشت چاي و قهوه داغ را هورت بكشد اين عادت آزار دهنده اش را خوب مي شناختم ، همه ي عادت هايش را خوب مي شناسم ، صداي دخترش در حالي كه خواب آلود بود بلند شد و پدرش را صدا مي زد چند لحظه بعد صداي پايش را كه از جا برخواسته بود شنيدم ،‌ به دخترش نزديك شده و او را نوازش مي كرد ،‌ تصور مي كردم موهاي زني را نوازش مي كند موهاي همان زني كه صاحب آن دو چشم مرموزو نگران است ، در آن لحظه در قفسه سينه ام سوزشي احساس كردم اين سوزش ، آتش حسادت بود كه در من شعله مي كشيد من حتي به زني كه ديگر وجود نداشت حسادت مي كردم ، به زني كه حتي بعد از مرگش هم اين زندگي را به من نبخشيده بود ....

زمزمه هاي عاشقانه اي را كه در گوشم نجوا مي شد به ياد مي آوردم چه تبحري داشت ،چقدر گوش هايم به شنيدن دروغ هاي عاشقانه عادت كرده بود و حالا اين سكوت سنگين خانه بود كه گوش هايم را پر كرده بود ، ‌در را باز كردم و از اتاقم خارج شدم ،‌سيگارش هنوز روي ميز روشن بود نورش در تاريكي برق ميزد ، ‌با قدم هايي تند و آشفته و نفسي كه بريده بريده بيرون مي آمد به سمتش رفتم ، اما گويا اينكه به خواب رفته بود ،‌سرش را روي ميز درست كنار جا سيگاري اش گذاشته بود همانند دخترش آرام و بي دغدغه خوابيده بود ،‌ اين اولين بار بود كه مي ديدم انقدر كودكانه خوابيده است ، دست هايم به سمت دستهاي مردانه اش كشيده شد تمام تنم يخ كرد ،‌ مثل اينكه سرماي تنش به سرعت من را در هم گرفت ،‌ دستم را از دستش كشيدم و به سمت دخترش رفتم او را همانطور در خواب در آغوش گرفتم و صورتش را كه بسيار شبيه به پدرش بود بوسيدم و به سمت در رفتم ، اين خانه و خاطراتش آخرين كابوسي بود كه بايد از آن رهايي مي يافتم ، اما هنوز هم چيزي در اين ميان مانع از رفتنم مي شد ، احساس مي كردم چشم ها هنوز هم در پي من است اما اين بار نه نگران بود نه خشمگين بلكه احساس مي كردم او هم از اين اتفاق خوشحال است و مثل اين كه درخواستي از من داشته باشد ،‌ ‌نا خوداگاه به سمت دخترش رفتم و او را در آغوش كشيدم و با هم از خانه بيرون شديم نمي دانم چرا اين كار را كردم ولي احساس گناهم ديگر پايان يافته بود

‌حالا از تمام خاطرات آن خانه فقط ته سيگاري باقي مانده بود كه ديگر خاموش شده بود و دنيايي از عاشقانه هاي ناتمام ...

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692