داستان «ماتیلدا» نویسنده «هانیه طاهری»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

داستان «ماتیلدا» نویسنده «هانیه طاهری»

آرام آرام از پله‌های سفید و مرمرین بالا می‌رود، نگاهش به جای پاهای خیس و گلی ست، کسی کمک می‌خواهد، صدای محزون دختر بچه ایست که دم به دم بلندتر می‌شود، با تردید در اتاق را باز می‌کند، اتاق مادر سرد و تاریک و غم زده است ...گوشه اتاق نور اندکی، سوسو می زند، روی تلی از لباسهای حریر و ساتن گرانبها، دخترکی پشت به در اتاق نشسته، موهای بلند سیاه و گیس بافش تا روی زمین کشیده شده، هنوز صدای کمک خواستن کودک شنیده می‌شود واضح‌تر و بلندتر از قبل، ماتیلدا دستش را روی شانه دخترک می‌گذارد، کودک بر می‌گردد، ماتیلدا با هراس عقب می‌رود .... کودکی خودش عاجزانه از او کمک می‌خواهد...

آنسوتر پدر را می‌بیند خیس و گلی، زیر نور پنجره کوچک اتاق ایستاده است چهره‌اش گرفته و غمگین است، ماتیلدا دستش را به‌سوی پدر دراز می‌کند اما گویی دست‌های قوی کسی از پشت سر دستهای پدر را گرفته است، پدر کمک می‌خواهد و ماتیلدا با وحشت از خواب می‌پرد، نفس نفس می زند موهای سیاه و انبوهش عرق کرده، پرستار دستمال خنک و خیس را روی پیشانی تب دار ماتیلدا می‌گذارد چهره‌اش درست شبیه خواهرهای روحانی ست، ماتیلدا با قدردانی لبخند کمرنگی تحویلش می‌دهد و بار دیگر چشمهایش را می‌بندد.

جرالد دست‌های نحیف ماتیلدا را توی دستش می‌فشارد و لبخند اندوهبارش را نثار تازه عروسش می‌کند، گل زیبایی که نشکفته پر پر می‌شود ...

ماتیلدا به فردا فکر می‌کند به روز موعود و پایان تمام هراسها دردها و دلواپسی‌هایش ....

باغ زیبای خانه اشرافی همیلتون‌ها این وقت سال دیدنی ست. همه روی تراس زیبای خانه جمع شده‌اند نسیم ملایمی صورت ماتیلدا را نوازش می‌دهد، دکتر نبض ماتیلدا را در دست می‌گیرد.. به نظر میاد امروز حالت بهتره و پرستار با خوشحالی شانه‌های ماتیلدا را می‌فشارد. جرالد نوشیدنی گوارایی برای ماتیلدا می‌ریزد و با لبخند می‌گوید عشق من قوی‌ترین زن دنیاست...

ماتیلدا بدون توجه به دیگران به نقطه دوری خیره شده است، زمزمه می‌کند به نظرت امروز میاد؟!

جرالد خشمگین می‌شود ... الان مهم‌ترین مسئله بهبودی تو .... چرا انقدر رو این قضیه پافشاری می‌کنی؟! اومدن و نیومدن اون آدم چه فرقی به حال تو می کنه؟!

ماتیلدا با اطمینان نگاهش می‌کند ...عذاب وجدانم و کم می کنه، می تونم راحت‌تر بمیرم، یا حداقل از دست اون کابوس‌های لعنتی راحت به شم، و با استیصال ادامه می‌دهد ... می خوام ازش طلب بخشش کنم، جرالد تقریباً فریاد می زند .... چراااا؟! تو فقط یه بچه بودی ...

-: آره یه بچه نادون و سرکش! و به سرفه می افتد، جرالد تسلیم می‌شود، صدای کالسکه‌ای از دور شنیده می‌شود و ماتیلدا میان سرفه و تقلا با برقی از شادی به مسیر کالسکه چشم می‌دوزد.

سوزان درست روبرویش نشسته است چهره تکیده‌اش حاکی از رنجی ست که این سال‌ها متحمل شده رنجی که شاید ماتیلدا مسببش بوده ....

چشمهای سیاه سوزان، ماتیلدا را می‌برد به دور دست‌ها، به اتاق خواب مادر، لابلای خرت و پرتهایی که از او به یادگار مانده... جایی که ماتیلدا دست پرستار جوان را برای پدر رو می‌کند، پرستاری که تازه خانه کرده در دل پدرش، ماه‌ها از مرگ مادر می‌گذرد و پدر با دلبستن به پرستار تازه ماتیلدا تلاش می‌کند بار این اندوه را کم کند.

ماتیلدای پنج ساله مثل همیشه بین لباس‌های مادر بخواب رفته لباس‌هایی که خیس اشک‌های دختر کوچک تنهاییست که پرستار تازه وارد مرموزی آرامشش را به هم زده، ماتیلدا از زیر تخت، سوزان را می‌پاید، سوزان آهسته آهسته و با دقت دنبال چیزی می‌گردد، ظاهراً کار هر روز سوزان سر زدن به اتاق خواب مادر است، ماتیلدا به پدر می‌گوید، سوزان باز خواست می‌شود و بدون اینکه ثابت شود چیزی دزدیده از آن خانه اخراج می‌شود، همه چیز خوب پیش می‌رود تا اینکه ماتیلدای هجده ساله داغدار مرگ پدر می‌شود، جسد همیلتون بزرگ در آبگیر کنار نیزار پیدا می‌شود شواهد گویای واقعیتی درد ناک است مالک بزرگ خودکشی کرده ...

سوزان دستهای سرد ماتیلدا را در دست می‌گیرد و به وضوح اشک می‌ریزد از اینکه ماتیلدا را در چنین وضعیتی می‌بیند متاسف است ... جرالد تمام مدت روبروی پنجره ایستاده، معذب و آشفته به نظر می‌رسد، درست لحظه‌ای که سوزان با مهربانی دستهای ماتیلدا را می‌بوسد، ماتیلدا با خشم دستهایش را عقب می‌کشد و با نفرت خیره می‌شود به چهره متعجب سوزان...

صدای کف زدن از بیرون اتاق شنیده می‌شود، پرستار به آرامی کنار می‌رود و چهره مصمم مردی بلند بالا و چهار شانه در در گاه در پدیدار می‌شود کاراگاه نولان هنوز دست می زند و ماتیلدا را یک بازیگر حرفه‌ای خطاب می‌کند....

سوزان و جرالد متحیرانه میخکوب شده‌اند، کاراگاه به جرالد خیره می‌شود، و خطاب به ماتیلدا می‌گوید ... معرفی می‌کنم، آقای جرالد برادر زاده خانوم سوزان هستند... و بعد خیره می‌شود به سوزان که روی صندلی نیم خیز شده و با دهان باز نگاه می‌کند، حالتش درست شبیه کسی ست که آماده فرار کردن است.

-: و شما خانوم عزیز، یک سارق حرفه‌ای که بالاخره دم به تله دادید، جرالد قبل از اینکه دستش را به سمت اسلحه کمریش ببرد توسط چند مامور که از در پشتی وارد شده‌اند دستگیر می‌شود و سوزان راهی جز تسلیم نمی‌یابد...

به پاس این پیروزی، ضیافت شامی در خانه رویایی همیلتون‌ها برپاست، کاراگاه نولان روبروی ماتیلدای زیبا و افسونگر نشسته، که قلبی به زیبایی و پاکی چهره معصومش دارد، دست ماتیلدا را در دست می‌فشارد و با هم می‌روند به روزهای نه چندان دور، در دفتر کار نولانماتیلدا تازه عروسی است که به بیماری مرموزی دچار شده، سردردهای عجیب بی حالی و خستگی مفرط رهایش نمی‌کند و حالش رو به وخامت است، کابوس‌های شبانه از کودکی خودش و چهره رنجور و وحشت زده پدر که از او تقاضای کمک می‌کنند ماتیلدا را آزار می‌دهند.

ماتیلدا دچار شک می‌شود از اتهامی که به سوزان بسته، شاید چشمهای کوچکش از درک واقعیت آن روزها عاجز بوده شاید عشق پدر به فرزند داغدارش باعث شده انسان بی گناهی را برنجاند و حالا روح پدر در عذاب است و ماتیلدا باید برای نجات پدرش چاره‌ای بیندیشد، پنهانی با کاراگاه نولان ملاقات می‌کند و از او می‌خواهد سوزان را برایش پیدا کند، کاراگاه نولان به کل قضیه مشکوک می‌شود، علت ناراحتی و بیماری عجیب ماتیلدا را فقط کم خوابی و کابوسهای شبانه نمی‌داند به جرالد مضنون است به وکیل تازه کاری که علی رقم شهرت کمش ثروت زیادی به هم زده...

ماتیلدا به اصرار نولان برای تسکین دردهایش سراغ پزشک ماهری می‌رود جواب آزمایشها عجیب است سمی مهلک در بدن ماتیلدا دیده می‌شود که به آهستگی و بدون کوچکترین اثری جانش را می‌گیرد، ماتیلدا قرار است به تدریج و با درگیر شدن تک تک اعضای بدنش به استقبال مرگ برود، نولان درست حدس زده است جرالد هر شب با ریختن مقدار کمی از سم در نوشیدنی ماتیلدا او را اندک اندک به کام مرگ می‌کشاند، تحقیقات کاراگاه پرده از راز خودکشی همیلتون بر می‌دارد، جرالد وکیل تازه کار، همیلتون بزرگ را با ضربه‌ای آنی بی هوش می‌کند و بعد از بستن دستهایش با طناب، او را در آبگیر غرق می‌کند، و سر فرصت، با یک نقشه حساب شده خود را به ماتیلدای جوان و تنها نزدیک می‌کند، تحقیقات نولان نتایج جالب دیگری هم دارد اینکه سوزان و جرالد با هم خویشاوند هستند و هر دو سارقین کهنه کاری هستند که قربانیانشان را به آرامی به کام مرگ می‌کشانند و ثروتشان را تصاحب می‌کنند.

ماتیلدا بهبود می‌یابد اما تصمیم می‌گیرد نقش بازی کند و به کمک دکتر و پرستارش بازی را تا آخر ادامه می‌دهند، ماتیلدا وانمود می‌کند که روز به روز بیمارتر و رنجورتر می‌شود و باید قبل از مرگ از عذابی که مثل کابوس رهایش نمی‌کند راحت شود، به عنوان آخرین خواسته از جرالد می‌خواهد در یافتن سوزان کمکش کند، جرالد به چیزی شک نمی‌کند و چیزی هم در مورد کاراگاه نولان نمی‌داند پس در هیئت یک عاشق فداکار و خاطر جمع از مرگ تدریجی ماتیلدا، در پی برآوردن آخرین خواسته همسرش، مثلاً به دنبال سوزان می‌گردد و در نهایت، ناخواسته دست خودش و سوزان را برای نولان رو می‌کند....

ماتیلدا با خاطری آسوده شانه به شانه نولان ایستاده است و هر دو به آینده‌ای روشن چشم دوخته‌اند....

هانیه طاهری

عضو انجمن داستان سیمرغ نیشابور

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692