داستان «سلام می کنم تا بگویم خداحافظ» نویسنده «شیما جوادی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

داستان «سلام می کنم تا بگویم خداحافظ» نویسنده «شیما جوادی»

چقدر پیر شدی. موهاتم که حسابی ریخته. یادش بخیر استاد رزمجو چی می گفت بهت همیشه. می گفت تور و به فرق شکافتت قسم دیگه سوال نکن. کجاست ببینه فرقی برات نمونده. زیر این همه لوله و سیم که بهت وصل کردن شناختنت خیلی سخته. کی فکرشُ می کرد. بعد از چهارده سال اینجا همدیگرو ببینیم. اون هم از پشت شیشه! دکتر می گه می فهمی اگه بیام بالاسرت. می گه حس می کنی. برای همین دچار شوک می شی. نمی دونه این شوک برات خوبه یا بد؟ توچی فکر می کنی؟ برات خوبم یا بد؟ فکرکنم بد باشم. بخاطراینکه بهم دروغ گفتی. به سامان برادرم گفتی اونو از روی خنده هاش، اخم کردنش که شبیه منه شناختی. اما دروغ گفتی. یادت رفته خودت پای تلفن چهادرده سال پیش بهم گفتی:

 

-خانم شریفی اصلا می دونید اسم کوچیکه من چیه ؟

اسمتُ گفتم. خندیدی و گفتی :

-یادتون میاد من چه شکلی هستم؟

وقتی باهم همکلاسی بودیم. از شرم و حیا زیاد نگاهت نمی کردم. یک سالم که بود انتقالی گرفته بودم و نمی دیدمت. خوب دقیق یادم نمی اومد چه شکلی هستی. گفتم نه. گفتی :

-خوب منم یادم نمی یاد شمارو. فقط یادمه مانتوی سرمه ای می پوشیدی و فِرِم عینکتم زرد بود.

نگام کن. مانتوی سرمه ای پوشیدم. فکرکنم این رنگُ دوست داری. سرمه ای، آبی. رنگ روسریم آبیه. اماعینک دیگه نمی زنم. سامان میگه حالت خیلی بده. اگه تا آخر ماه بهوش نیای. دکترها مجبور می شند دستگاه ها رو قطع کنند. از وقتی شنیدم رفتی تو کما آروم و قرار ندارم. از بیخوای مریض شدم. قرص می خورم. قرص های آرام بخش و اعصاب . تا قبل ازاینکه بیام اینجا همش فکر می کردم سامان بهم دروغ گفته تو رو دیده. هر روز صدبار اسمتُ می پرسیدم ازش. قسمش می دادم راستشو بگه. سخته باورکردنش. باوراینکه تو تمام این سالها دوستم داشتی. من با امیرحسینی که دوستم نداره راحت تر بودم. چیه ناراحت می شی بشنوی این و خودت گفتی پای تلفن. بیست یک آذر هشتاد ویک گفتی:

- من وعشق؟! نه اول شما من دوست داشتی بعد فکرکردی منم شما رو دوست دارم .خودتون که می دونید من یک آدم سیاسی ام.. عشق جایی نداره تو زندگیم.

اما به سامان گفتی عاشقم بودی. بخاطر من نامزدیتُ بهم زدی. برام شعر می گی، داستان می گی، کتاب چاپ می کنی. من بر عکس تو توی این چهارده سال نشستم و مثل یک موریانه خودم و خوردم. از سامان پرسیده بودی ازدواج کردم یانه. یک وقت قکر نکرده باشی بخاطر تو بوده ها نه. اون سه، چهار سال اول شاید. اما بعدش کمرهمت بستم برای عاشقی. تمام سعی خودم کردم. باورنمی کنی توی زندگی برای هیچی اندازه این عاشقی سعی نکردم. اما یا کسی عاشقم نشد. یا اگه شد من باور نکردم. دیگه حسابی ناامیدشده بودم. داشتم کنار می اومدم با تنهایی زندگی کردن. که سرو کلۀ توپیداشد. اونم چطوری؟ درب و داغون. درازکش وسط این دنیا و اون دنیا. قربون خدا برم نمی دونم حکمت پیداشدن تو چیه. شایدمی خواد بگه سولماز خانم تو هم برای خودت خواهون داشتی. خاطرخواه داشتی. اما کدوم عشق؟ کدوم خاطر خواهی؟ بذار لب کوزه آبش بخور. راست حسینی بگم باورت ندارم. از این تخت و مریضی هم بلندشی برام فرقی نمی کنه. تازه اول راهی اونقدر باید بدوی بدوی تا باورت کنم. نمی دونم باورت می کنم یا نه؟ نباید می اومدم اینجا. ممنوع ملاقاتی اونم ملاقاتی که من باشم. اما امروز برف می بارید. یادته امیرحسین اون روز هم برف می بارید. پردۀ اتاقت کشیدی. صدای کشیده شدنشو از پشت تلفن هنوز خوب می شنوم. گفتی:

-اینجا برف می باره خانم شریفی جای شما خالی.

ذوق کردم. قندتو دلم آب شد.. وسط اون همه جملۀ تلخ که بهم گفتی این یکی خیلی چسبید. امروز که برف می بارید طاقت نیاوردم. گفتم باید ببینمش. نمی رم بالاسرش از پشت شیشه نگاهش می کنم ، باهاش حرف می زنم. به دکترت گفتم اگه پشت شیشه واستم که نمی فهمه ، حسم نمی کنه که؟ امروز فقط اومده بودم بهت بگم سلام. بگم یادته اون روزی که محکم خوردم تو بغلت. نوک کفش کتونی های سفیدمون محکم خورد بهم. اونقدر محکم که شصت پام تا یک ساعت تیر می کشید. من سرم پایین بود. هواسم به نوک کفش هامون بود. تو سرتو نزدیک گوشم آوردی و گفتی سلام. من بندکیفم و محکم تو دستم فشار دادم. لبم و گاز گرفتم و بی جواب دویدم سمت کلاس. این سلام بی جواب بد جور روی دلم موند. دلم می خواد ساعتها بایستم پشت این شیشه تماشات کنم. باهات حرف بزنم. اما...ولش کن دیگه باید برم. می دونی من سولماز چهارده سال پیش نیستم. اومدم فقط بگم سلام وخداحافظ امیرحسین.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692