سلام و درود به بهتریـــــن وکــــیل دنیــــــا...
((چه خـــــــور؟ خـــــوره مــــاره نیــــنی؟))
میدونم مثل دوران دبیرستان کم حوصله و کم طاقتی
اما برای شناختن من چارهای نیست جز اینکه نامه رو تا آخر بخونی.
اول بگم که پیدا کردنت سخت نبود. چون میدونستم برگشتی به آمل، به یکی از دوستام گفتم فلان وکیل رو برام پیدا کنه اونم دفترت رو پیدا کرد و از منشی ایمیلت رو گرفت.
میدونم الان حوصلهت سر رفته و میخوایی ایمیل رو حذف کنی.
((نشستم لب بخت نجسم زر زر و زر زر
نشدم باز وزیری و وکیلی و امیری، شتلق لق با پسگردن و الدنگ، رفتم پی تمبک.
شدم نوچهٔ رندی و رجلو نیشی و دلی ریشو لبی پستهٔ خندون))
یادته چقدر اینو با هم میخوندیم؟
شناختی دیگه ها؟
آخر من نفهمیدم چرا با این همه استعدادی که توی وکالت داری توی شهر کوچیکی مثل آمل موندی.
وسطایگرمایتابستونتهران، با ندا –همسرم- اومدیم آمل خونهٔ اقوام.
مثل گذشتهها کمجمعیت و آرومه. اونجا برای تو کار نیست بیا تهران.
اکثر بچههای دبیرستان، تهران کار میکنند.
ببخشید منم عادت پر حرفیم رو ترک نکردم.
منتظر جوابتم.
از طرف یه دوست قدیمی، وحید
پنجشنبه 7 مهر
***
سلام.
فکر میکنم شما باید وحید محمدی باشید. از اون شعری که نوشتید چیزای کمی به خاطر دارم.
ممنونم که جویای احوال بنده شدید. من خوبم و تنهایی توی آمل به من سازگارتره
بابک. چهارشنبه 13 مهر
***
سلام آقا بابک.
میدونم که وقتی ایمیل یا پیغامی رو دیر پاسخ میدی، یا تلفنت رو برای بار سوم جواب میدی، یعنی سرت شلوغه و دوست نداری صحبت کنی.
چند هفته پیش داشتم با ندا عکسهای دوران دبیرستان رو نگاه میکردم.
گفتم یادی از دوستان قدیمی کنم.
دوست دار شما وحید محمدی
پنجشنبه 14 مهر
***
سلام آقای شمس.
ندا هستم. همسر دوستتون وحید و همشهری قبلی خودتون.
چند سالی هست که شما رو ملاقات نکردم و حدس میزنم بنده رو خوب به یاد نداشته باشید، برای همین عکسی که با هم داشتیم رو برای شما پیوست کردم.
ایمیل هاتون به وحید رو خوندم. خواستم به استحضارتون برسونم که ظاهراً سوتفاهمی به وجود اومده. امیدوارم که حالتون خوب باشه.
ندا احمدی دوشنبه 2 آبان
سلام خانم احمدی
من به دلیل مشغلهٔ کاری ایمیلها رو نمیتونم فوراً جواب بدم.
شما رو به خاطر دارم. مگه میشه شما رو از خاطر برد؟ هر چی باشه شما همسایهٔ قدیمی ما بودید.
راستی توی این عکس که با هم گرفتیم شما خیلی خوب افتادید.
این عکس مربوط به عروسی خواهرشما بود. آگه اشتباه نکنم سال 1386 بود.
راستی یه عکس دیگه هم من دارم براتون پیوست میکنم.
بابک شمس سه شنبه 3 آبان.
***
سلام آقا بابک
وااااااای خیـلی ممنــــون. من خیلی دنبال این عکس گشتم اما عکس رو ظاهراً گم کردم. فکر نکنی آدم شلختهایم یا عکس برام مهم نبود. چون وحید از اون دست مردهایی که الکی غیرت داره عکس رو جایی پنهان کردم که حتی خودمم یادم نیست کجا گذاشتم. راستی چه روز خوبی بود. کاش دوباره برگردیم به همون وقتها که صبح تا شب با بچهها کنار دریا بودیم.
آخ که چقدر دلم برای اون بچهها تنگ شده....
ندا پنجشنبه 5 آبان
***
سلام نداجان
خوب پس من دعوتت میکنم به کنار دریا.
من دو هفته بعد تقریباً پنج روز برنامهای ندارم -21 تا 26 آبان - و توی این شرایط میرم کنار دریا. خوشحال میشم آگه دعوت منو قبول کنی
بابک شنبه 7 آبان
ندا
چرا جواب ایمیل من رو ندادی؟ دارم نگرانت میشم؟
کجایی؟ جواب بده.
بابک دوشنبه 16 آبان
***
ندا تو این هفته چند بار ایمیل زدم. متاسفانه شمارهای ازت ندارم که زنگ بزنم. برای تعطیلات میایی اینجا؟
بابک جمعه 20 آبان
***
به حرمت خانواده و آشنایی دوری که با هم داریم چیزی بهت نمیگم. اما اگر فقط یک بار دیگه اسمت رو ببینم آتیشت میزنم
وحید شنبه 21 آبان
***
سلام بابک جانم
ببخشید من یه عذرخواهی به شما بدهکارم. وحید ایمیلها رو دیده و حالا به من بدبین شده. توی این ماه خیلی به من مشکوک بود. اما الان به قول معروف آبها از آسیاب افتاده و همهچی آرومه و ملالی نیست جز دوری شما.
اول خواستم عذرخواهی کنم بابت اینکه دیر جواب دادم.
دوم اینکه خواستم بگم به زودی قراره خواهرم بیاد تهران. یک هفته بعد من با خواهرم میام آمل. هـــــــــوراااااا....
و سوم که از همه مهمتره تولـــــــــــدت مبـــــاااااااارک......
میبینی که هنوز یادمه.
این عکسی که برات پیوست شده منم که تو خونه برات تولـــد گرفتم. وقتی اومدم آمل کادوت رو تقدیمت میکنم.
از طرف نــداجـونــت. جمعه 28 بهمـــن ماه بهتریــن روز دنیا
***
ندا جونـــم کجایی بابا که جونـــم درومد. توی این چند ماه خیلی نگرانت بودم. انقدر ناامید بودم که دیگه هر یک ماه یکبار ایمیلم رو چک میکنم.
گفتم حتماً وحید لهو لوردت کرده اما وقتی عکست رو فرستادی خیلی آروم شدم. ولی تو این عکس چقدر چـــاق شدی ها... انگار دوری از ما خیلی بهت خوش میگذره. ما که پوست و استخون شدیم.
راستی ممنونم بابت کیکی و جشن تولدی که برام گرفتی. اما ظاهراً خودت همش رو خوردی، چاقــالــــو.
بابک دوشنبه 15 اسفند
***
وای بابک یه اتفاقی افتاده نمیدونم خوبه یا بد.
همون روزی که عکس کیک رو برات فرستادم وحید تو عکسها اون کیک رو دیده که برای تو بود. نمیتونستم بگم عکس از قبلاً بوده چون روی کیک نوشته بود 28 بهمن 90.
خواستم بهت بگم، اما هیچ واکنشی نشون نداد برای همین نگفتم.
حدس زدم براش عادی شده. اما یک هفته پیش احضاریه طلاق برام فرستاد. منم چند روز دیگه با خواهرم میام آمل. تو که دادگاه با من میایی؟
ندا پنجشنبه 25 اسفند
***
بابک گفته بودی که ماهی یکبار ایمیلهات رو چک میکنی. امیدوارم هر چه زودتر ایمیل منو بخونی. من الان اومدم آمل. سهشنبه بعدی دادگاه دارم.
زود جواب بده. راستی این شماره و آدرس جدیدم تو آمل.
ندا دوشنبه 7 فروردین
***
بابک امروز رفتم دفترت. چرا نگفتی دفترت رو جا به جا کردی.
سه ماهه اونجا رو تخلیه کردی اما چیزی نگفتی؟
فردا دادگاه دارم. تو رو خدا منو با اون غول بیابونی- وحید- تنها نذار.
ندا دوشنبه 14 فروردین
***
اون بابک که من میشناختم کو؟ الان دو ماهه اصلاً پیدا نیستی.
نه دفتر نه ایمیل نه شماره ..... هیچی ....
یک ماهه از وحید طلاق گرفتم اما ....
ندا یکشنبه 10 اردیبهشت
***
سلام خانم ندا احمدی.
تعجب نکنید که چرا با اسم کامل شما رو صدا میزنم.
با اسم کامل شما رو صدا میزدم چون الان هیچ رابطهای با هم نداریم اما قبلاً عاشق تو بودم.
الان بهتره که همه چیز رو بدونید.
من بابک نیستم. در واقع فقط از اسم بابک و شخصیت اون کمک گرفتم و با این ایمیل بابک شمس تونستم شما رو بشناسم.
آگه میخوایی منو بشناسی باید تا آخر نامه رو بخونی...
الان فکر کنم متوجه شدی من کی بودم.
وقتی اواخر تابستون از آمل برگشتیم، بین عکسهای قدیمی، عکس شما و بابک رو دیدم، شک کردم که هنوز فراموشش نکردی، و امیدوار بودم که اشتباه کرده باشم اما نه.
وحید محمدی. جمعه 15 اریبهشت. ■