داستان «لاک اکلیلی» نویسنده «الهام زارعی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

داستان «لاک اکلیلی» نویسنده «الهام زارعی»صدای تیک تاک ساعت قدیمی پدربزرگ، که روی دیوار شرقی عمارت بود، چون پتک بر اعصابش فرود می آمد.در کوچکترین اتاق در انتهای راهروی غربی؛خودش را حبس کرد و می اندیشید،مرگ بر اثر بمب اتم موهبتی است تا زندگی رقت انگیز خودش.

تنهایی، افسردگی و ناتوانی، تمام آنچه بود که میتوانست از خودش توصیف کند.یک روح عاریتی و شاید یک جسم عاریتی ؛جسمی که روح را نمیپذیرفت و روحی که در جسم نمی ماند.

سرگردان مانند هزارتوی داستان های "چخوف" و با هویتی گمشده در پسلاهای ذهن چون نقاشی های

" . eisenman فیگولاتیو فمنیستی "

تیک تاک .......... تیک تاک

- خاله؛برای منم لاک بزن

- وااا شاهین؛ خاله تو پسری ؛بیا برات سبیل بکشم.

- خاله تو رو خدا این انگشت کوچیکه رو بزن، از این لاک اکلیلی ها بزن ...

تیک تاک ......... تیک تاک

- امیرعلیییییییی، من فوتسال بلد نیستم ،میام آبروم میره، من نمیام باشگاه.

-مرده شورتو ببرن؛ عین دختربچه ها لوسی... آخه اگه یار کم نداشتیم تو رو میبردیم که مایه ی مسخرگی هستی؟ لباس هاتو زود بپوش دیرمون شد.

تیک تاک ....... تیک تاک

-چرا آقاجون زدت؟

-کاری نکردم

- آقاجون، به خاطر بابای خدارحمت کرده ات هم باشه، دست روی تو بلند نمیکنه؛ چیکار کردی؟

- رژ زدم و دامن عمه سوسن رو پوشیدم ... فقط میخواستم ببینم چه شکلی میشم !

- از بطری های اتاق اقاجون میخوری؟ نخور، همین عقل نداشته ات هم از دست میدی آ ؛ از من گفتن بود!

تیک تاک ........ تیک تاک

-امیرعلی؛ منو دوست داری؟

- نههه! تو نکبت رو کی دوست داره؟

- مسخره نباش؛ یعنی اگه من به جای پسرخاله،دخترخالت بودم؛ باهام ازدواج میکردی؟

-شاهییییییییییین، تو رو خدا دُز قرص هات رو کم کن، بدجوری رَد دادی!

تیک تاک ....... تیک تاک

- شاهین، چندوقته دوست داری از لباس های زنانه استفاده کنی؟ .... با من راحت باش، من دکترت ام ... سرتو بالا بگیر مرد!

-من مرد نیستم... هیچوقت نبودم...

تیک تاک ....... تیک تاک

- آقای صداقت، امروز گفتم تشریف بیارین اینجا، تا در مورد شاهین باهم صحبت کنیم... باید عرض کنم خدمتتون که: نوه ی شما ی ترنسه ...

- خب الحمدالله ! آقای دکتر هوش این بچه به خانواده ی پدریش کشیده ،برای تحصیلم میخوام بفرستمش خارج.

- نه نه اقای صداقت؛ در این که شاهین باهوشه که شکی نیست ولی منظورم این بود که ... .

تیک تاک ........ تیک تاک

- آقاجون تو رو خدا ولش کنید ... کشتید بچه ام رو .... تو رو ارواح خاک مصطفی نزنیدش

- خفه شو زنیکه ی ... ؛ لاالله الا الله ؛ همه اش تقصیر توعه ، تو و اون خانواده ی ... وگرنه ما را چه به این وصله ها!

-آقاجون تو رو به خدا قسم، بچه ام از دست رفت ........ ولش کنییییییییییییید.... داره می میره بچه ام

-بزار بمیره ؛ بزار این ننگ پاک شه ؛ میخوام نباشه که من آخر عمری، داغ اش رو جیگرم باشه نه ننگ اش.

تیک تاک ......... تیک تاک

گلوی خود را پاره کرد و صدایش هدفون را به لرزه انداخته بود.Lara fabin

حسرت یک آهنگ بدون هدفون بر دلش می ماند.

رژی را که از وسایل مادرش برداشته بود، با دقت بر لبانش کشید. موهای کوتاهش را با شانه حالت داد و لاک صورتی اکلیل دار زد.

همانطور که هدفون روی گوش هایش بود ، روی تخت دراز کشید و ناخن هایش را فوت کرد.

از کشوی میز عسلی کنار تخت، تیغ را درآورد ؛ مرگ یک راه بود ، برای جداکردن روح زنانه اش که در کالبد نریگی اش محسور بود.

اما انتخاب دیگری هم داشت، هدفون را درآورد؛ صدای سرسام آور اهنگ در اتاق پخش شد.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692