داستان «خلخال فقط زینت نیست!» نویسنده «الهام زارعی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

داستان «خلخال فقط زینت نیست!» نویسنده «الهام زارعی»باید بروم.. باید بروم و در تک تک خانه‌های شهر را بزنم، این تنها راه است.. ام سلیمه در را باز نمی‌کند.. او داغدار فرزنذ اش است.... از کوچهٔ خودمان شروع می‌کنم.. بعد تک تک کوچه‌ها و خانه‌ها.. کل کشور را می‌روم با همین دو پای حنا بستهٔ بی خلخال...احمد هنوز کودک است.. توان راه رفتن ندارد.. در آغوشش می‌کشم و شهر به شهر می‌روم.. کوچه به کوچه.. خانه به خانه.. با همین دو پای حنابستهٔ بی خلخال...

 

+++

مادر مرا بسته به کمر و آوارهٔ شهر شده، در تک تک خانه‌ها را میزند.. مویه می‌کند.. گریه می‌کند.. زنان مو پریشان می‌کنند.. در آغوشش می‌گیرند.. می‌خواهند مرا از آغوشش جدا کنند اما او اجازه نمی‌دهد... نیمی از شهر زنان بیوه‌ای هستند که برای مادر حنای غم خمیر می‌کنند.. اما مادر حنای شادی می‌بندد.. خلخال اش را در آورده و بر دوپایش حنای ظفر بسته.. من در آغوش مادرم و او درب تک تک خانه‌ها را می‌کوبد...

+++

این نامه را زیر بمب باران عرب‌ها می‌نویسم، مراقب خودت باش.. مراقب فرزندمان باش...پسرم باید یک سال و هشت ماهه باشد! تمام روزهای بی شما را می‌شمارم.. اینجا جنگ است.. خون است و درد.. هم ما هم آنها، الله اکبر میگوییم و می‌جنگیم.. پیغمبرمان یکی.. دینمان یکی.. اما نمی‌دانم خدایمان کدام است که اینگونه می‌تازیم بر سر هم... نه فرصت نماز هس، نه رعایت ماه حرام.. پیغمبرمان یکی، دینمان یکی، اما خدا را گم کرده‌ایم... پسرم را ببوس و به او بگو تو به همان اندازه حق بزرگ شدن و خوب زندگی کردن داری که پسر عرب کاخ نشین دارد... پدرت برای تمام حق تو در جبهه می‌جنگد...بگو او در جهنم آتش می‌سوزد تا تو در بهشت یمن بزرگ شوی

+++

زن، درب تک تک خانه‌ها را می‌زد.. آفتاب سوزان.. هوای غبار آلود.. کوچه‌های مخروبه... درختان سوخته.. کودکش را در حوله‌ای سفید پیچیده بود که دیگر شباهتی به رنگ سفید نداشت.. مویه می‌کرد.. رخ زرد می‌نمود.. جامه می‌درید و تقاضای پول یا طلا داشت.. بس که به درب کوبیده بود، کف دستان ظریف اش تاول زده بود.. چرک و خون از دست راستش جاری شد.. اشک‌هایش را با آستین لباس سرمه دوزی شده‌اش پاک کرد... فریاد می‌کشید، تو را به پروردگار قسم آنچه از پول و طلا دارید بیاورید و کنار خلخال من بگذارید... زنی از خانه بیرون آمد.. زنی با جامه‌ای آشفته و چشمانی که ورم کرده بود.. می‌خواست به زور کودک را از زن بستاند...زن شیون سر می‌داد که کودکم را رها کنیید.. زنان دیگر به کوچه آمدند.. کاه به سر ریخته و جامه دریده... خلخال‌ها از پای باز کردند و سینه ریزها را از گردن کندند...

+++

به گزارش خبرنگار ما، زنان یمنی، مقدار قابل توجهی پول و طلا جمع آوری کردند و قصد این را داشتند که برای آقای بان کی مون به همراه نامه‌ای ارسال کنند که موفق به خارج کردن آن از کشور نشدند، متن نامه به این شرح بود:

بسم الله الرحمن الرحیم

جناب آقای بان کی مون

این قسمتی از دارایی‌های مادی زنان یمن است، اگر بخواهید می‌توانیم بیشتر از این برایتان پول و طلا بفرستیم، اینگونه شما، هم پول دریافت کرده‌اید و هم لازم نیس بر جنایات عربستان سرپوش گذاشته و با اینکار چهرهٔ سازمان ملل را بیش از این مخدوش کنید. ما از هرآنچه داریم می‌گذریم، شما از شرفتان نگذرید..

امضا: جمعی از زنان بی خلخال!

دیدگاه‌ها   

#2 Reyhaneh kayvan 1396-09-12 00:38
Baray tagir ravi dastan khoobi has. Man fekr kardam dar dastan kootah nemishe chand ravi dasht vali in nemone ye jalebi bood. a
#1 ali 1396-01-10 21:53
عالی بود.. تبریک به نویسنده

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692