داستان «شاگرد مکانیکی» نویسنده «غزل پورنسائی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

داستان «شاگرد مکانیکی» نویسنده «غزل پورنسائی»مرد با قدرت به شکم پسر جوان و ریز نقشی می کوبید. پسرک از درد مثل مار به خودش می پیچید و با صدای لرزان التماس می کرد. دو سه نفر با فاصله از آنها ایستاده بودند و بدون هیچ عکس العملی، تماشایشان می کردند. خواستم بی تفاوت از کنارشان بگذرم که مرد با زانو کوبید به شکم پسرک، پسرک یکباره نفس کم آورد دستانش را از دو طرف گشود و به پشت افتاد روی سنگ فرش پیاده رو و به آسمان زل زد. مرد بالای سرش ایستاد و چند ثانیه به صورتش خیره شد، یکباره عقب عقب رفت و پشت به جمعیت دوید. دو سه رهگذر به سمت پسرک رفتند، با عجله خودم را بالای سرش رساندم و مقابلش خم شدم. به سختی نفس می کشید و با هر دو دست چسبیده بود به شکمش. دست بردم زیر گردنش و او را بالا کشیدم، چشمان بی حالش را به سمتم چرخاند و به زحمت لبخند زد:

-فکر کرد مُردم...

مرد میانسالی خواست برای کمک به سمتمان بیاید، رو به او تشر زدم:

-دورشو خلوت کنین

زیر بغلش را گرفتم و کمکش کردم تا روی پاهایش بایستد. به زحمت توانست از روی زمین بلند شود، تلو تلو می خورد و از شدت درد چهره در هم می کشید. کم کم بر تعداد جمعیت افزوده می شد. از میان جمعیت راهی باز کردم و او را کشاندم داخل یکی از کوچه های فرعی. به سرفه افتاد و زانوهایش خم شد، یکی از دستانش را دور گردنم حلقه کردم و دست دیگرم را بردم دور کمرش، به پیراهنم چنگ انداخت. لبم را با زبان تر کردم:

-می برمت بیمارستان

شانه بالا انداخت:

-نه... تا ته کوچه منو ببر... خونم اونجاس

نفسم را بیرون فوت کردم و همانطور که بدن نحیفش را به دنبال خود می کشیدم، گفتم:

-کی بود؟... خفت گیری بود؟

سرفه ی خشکی کرد:

-آشنا بود... خورده حساب داشت

دوباره زانوهایش لرزید، محکم به کمرش چنگ زدم:

-بذار ببرمت بیمارستان

دستش از پیراهنم شل شد، با پشت دست به دهانش کشید:

-نه... اولین بارم نیست

او را کشاندم سمت دیوار کوچه ی خلوت:

-چه کاره ای که اینقدر کتک می خوری؟

-صاحبکارم بود...

چشمانم را تنگ کردم و به نیمرخش خیره شدم،بیشتر از بیست سال از سنش نمی گذشت. نگاهم روی رخت و لباسش چرخید، انگار شاگرد مکانیکی بود. خواستم فکرم را به زبان بیاورم که مقابل در نیمه باز آپارتمانی ایستاد:

-همینجاس... قربونت

دستش را از دور گردنم پایین آوردم:

-مطمعنی نمی خوای ببرمت بیمارستان؟

-آره قربونت... آقایی کردی

وارد آپارتمان شد. به سرعت از مقابل در گذشتم و از کوچه بیرون آمدم، نفس حبس شده ام را رها کردم و بی اختیار دست چپم رفت سمت جیب کتم، یکباره قلبم در سینه فرو ریخت. کیف پولم نبود. اینبار دست بردم سمت جیب شلوارم، اشتباه نمی کردم، کیفم نبود. ذهنم رفت سمت پسرک. یکباره وجودم از شدت خشم گر گرفت. با عجله راه رفته را برگشتم و مقابل در آپارتمان رسیدم که هنوز نیمه باز بود، خواستم در را کامل باز کنم که صدای زن جوانی باعث شد سر بچرخانم:

-با کی کار دارید؟

نگاهم را دزدیدم:

-یه پسر جوون... شاگرد مکانیکه انگار... قد کوتاه داره... چسبیده بود به شکمش...

از مقابلم رد شد:

-همچین کسی نداریم اینجا... اشتباه اومدین.

وارد آپارتمان شد و در را بست. به در بسته خیره شدم و نفس عمیق کشیدم. دستم راستم را بالا آوردم، کیف پول کهنه ای، کف دستم بود، آن را گشودم، با نگاهی به درون آن، لبخند یک وری روی صورتم نشست، محتویات کیف پول شاگرد مکانیکی خیلی بیشتر از کیف من بود، ضرر نکرده بودم.

 


 

 

نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک

 

http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html

 

داستان های حرفه ای ادبیات ایران و جهان را از اینجا دانلود کنید.

 

http://www.chouk.ir/downlod-dastan.html

 

دانلود ماهنامه‌هاي ادبيات داستاني چوك و فصلنامه شعر چوک

 

http://www.chouk.ir/download-mahnameh.html

 

دانلود نمایش رادیویی داستان چوک

 

http://www.chouk.ir/ava-va-nama.html

 

دانلود فرم ثبتنام آکادمی داستان نویسی چوک

 

http://www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html

 

فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه كانون فرهنگي چوك

 

http://www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html

 

بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان

 

http://www.chouk.ir/honarmandan.html

 

شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک

 

https://telegram.me/chookasosiation

 

اینستاگرام کانون فرهنگی چوک

 

http://instagram.com/kanonefarhangiechook

 

بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر

 

http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html

 

دیدگاه‌ها   

#1 جلال 1395-02-12 01:21
با ما ستاره شوید
خدمتی نو به استاید هنرجویان و هنرمندان و دوست دارن کتاب و کتابخوانی

چاپ انواع کتاب های
علمی، آموزشی، تاریخی، ادبی و فرهنگی
در کم ترین زمان ممکن
با پیشرفته ترین دستگاه های چاپ و با کیفیتی بی همتا
ارائه مجوز رسمی از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
ثبت فیپا و شابک بین الملی کتاب
ثبت در سازمان استاد کتابخانه ملی
ثبت در خانه کتاب
و سایت اختصاصی ناشران کتاب

انتشارات اِری ترین
صاحب امتیاز: لیلی صابری نژاد

«مشاوره به صورت رایگان صورت می پذیرد»
http://eritrinbook.blogfa.com/
نشانی اینترنتی:
نشانی ـ اندیمشک:پاساژ وفایی، انتهای راهروی سوم، دفتر مرکزی انتشارات اِریترین ـ صاحب‌امتیاز: لیلی صابری نژاد
شماره‌های تماس:09386543525 ـ 09167256012
انتشارات اِریترین ناشر انواع کتاب‌های: علمی، آموزشی، فرهنگی، ادبی، تاریخی و دانشگاهی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692