خوب شد مامان ازم نپرسید مداد نوکی رو از کجا آوردی. تازه اگه می پرسید هم راستکی میگفتم خانم خودش گفت برو شنبه بیار بده به نجفی. بیچاره نجفی! نمیدونه مداد نوکی اش دست منه. خوب شد غایب بود. چقدر خوب شد که من غایب نشدم. می خواستم الکی بگم دلم درد می کنه مدرسه نرم اما مامان هرجوری شده من رو می فرستاد. مخصوصا امروز که هی به بابا می گفت بذار بره مدرسه و زودتر از من دم در منتطر سرویس وایستاد. حتی اگه با خودنویس قرمز بابا شکمم رو دوندون میکردم، می گفت برو مدرسه اگه حالت بد شد تلفن می کنند اونوقت میام دنبالت.
وای چقدر خوب می نویسه، کاشکی خانم دو صفحه مشق میداد هرچی باهاش بنویسم قشنگه. تازه دیگه گنده گنده هم نمی نویسه. هنوز عقربه درازه مونده برسه به دوازده. کاشکی نجفی پاککن جدیدش ام گم میکرد، بچه ها میگن جادوییه. همه ی غلط ها رو پاک می کنه. واسه همینه نجفی یه غلط هم نداره. ته دفترش پر از برچسب های خانمه. اما اگه یکی دیگه پیداش میکرد چی؟ صادق پور رو بگو که مداد نوکی نجفی رو برداشت. اگه از تو جامدادی اش برنمی داشتم که هیچکی نمی فهمید مال نجفیه. حتماً میبرد خونشون می گذاشت پیش دفترچه یادداشت اکبری و خودنویس پورچراغی و تراش ابراهیمی. دیگه مدرسه هم نمی آورد. من که صادق پور نیستم. فقط می خواستم ببینم چه شکلیه. خانم که داشت اون جوری نگاهم میکرد ترسیدم. خواستم بگم به جون مامانم دیگه از این کارها نمیکنم. اما خوب شد به خانم نگفتم آخه خانم می خواست ببینه کی از همه ساکت تره. واسه همین به من نگاه میکرد. به صادق پور هم که گفت برو بشین واسه این بود که مسأله اش رو اشتباه نوشت. اصلاً مداد نوکی به دردش نمی خوره چون خیلی بدخطه، بی خودی می گه می خوام دکتر بشم. خانم میگه فقط خطت مثه دکترهاست. راست میگه خطش مثه دکتر خودمه که برام پلیکپی موجهی می نویسه. به خانم بهداشت که میدم میگه این چیه؟ تو آفتاب بذاری راه میره. خانم به صادق پور میگه انقدر خرچنگ قورباغه ننویس. همه میخندند. من میترسم بخندم چون مدادهام رو برمیداره. مداد نوکی نجفی رو هم واسه این برداشت که وقتی خانم با کتاب زد تو سرش نجفی خندید. مث بابا که وقتی سس سالاد ریخت رو لباس مامان با ویدا جون خندید. مامان تو آشپزخونه نوشابه ریخت رو لباس بابا و گفت حالا بخند عزیزم. وای عقربه کوچیکه رسید به دو. ابراهیمی گفت به جون مامانم خودم دیدیم صادق پور پاککن نجفی رو سر دیکته برداشت. اما پاک کن جادوییه غلط هاش رو پاک نکرد. صادق پور پنج گرفت. نجفی بازم بیست شد. آخه به خانم گفت خانم پاک کن ما نیست و خانم رفت بالا سرش و گفت درست نوشتی. اشکال نداره. هول نشو. من درستش میکنم. عوضش کله ی صادق پور رو برگردوند و گفت سرت تو دفترت باشه زرنگ خان. الان همه مشق هام رو مینویسم بعداً ناهار میخورم. مامان هم خوشحال میشه دیگه نمیگه بچه های مردم اول مینویسند بعد میخورند. خانم ما راستکی مهربونه. تا بهش گفتم این مداد نوکی رو پیدا کردم گفت آفرین پسرم بیار ببینم. از جام که بلند شدم صادق پور داشت جامدادیاش رو درمیآورد. وقتی خانم نگاهش کرد فهمیدم خیلی خوشش اومده آخه ابروش رو انداخت بالا. مثه بابا که اون روز ویدا جون رو دید. هیچکی نگفت ماله منه. حتی صادق پورم جرأت نکرد. مداد نوکی تو دست خانم می چرخید. خانم گفت کجا بودش؟ خب شد اونجا رو نشون دادم. آخه بغل دستی نجفی از خودش هم ساکت تره. خانم هیچ وقت اون رو دیکته پاتخته نمیاره. ابراهیمی میگه به جون مامانم پارسال که تو کلاس ما بود یه بار سر دیکته پاتخته شلوارش رو خیس کرد. میگه واسه همین خانم نمیاردش پاتخته. خانم گفت پسرم این مال شماست؟ اونم پا شد گفت اجازه خانم مال نجفیه. خیلی ترسیدم گفتم الان خانم میده به اون. خانم به جای خالی نجفی بعد هم به صادق پور نگاه کرد که داشت تو گوش بغل دستی نجفی حرف میزد. بچه ها داشتن جامدادی هاشون رو جمع میکردند. یهو مثل بابا که گفت با اجازه من ویدا خانم رو میرسونم. دستم رو گرفتم بالا گفتم خانم اجازه ما بهش بدیم؟ خانم گفت پسرم دست خودت باشه فردا براش بیار. گفتم اجازه خانم؟ فردا تعطیله. گفت خب شنبه بیار. تو دلم گفتم آخ جون. تازه تخته رو هم پاک کردم تا خانم مشق خونه رو بنویسه. صادق پور بدجور نگام میکرد. حتماً لجاش گرفته بود. از همون موقع گفتم تا رسیدم اول مشق هام رو می نویسم.کاش مادر جون دیر بیاد باهاش نقاشی هم بکشم. چقدر کیف داره. تازه تهاش هم پاک کن داره. حیف مامان گفت تا کلاس پنجم برات نمیخرم. میگه نوکش می پره چشمت کور میشه. دروغ میگه. از اول تا اینجا که یه صفحه نوشتم ده بار نوکش شکسته. کورم نشدم. به ویدا جونم دروغکی گفت که بابا از دوست بازی خوشش نمیاد. الکی گفت که خودمم تا ساعت هشت سر کارم. اگه ویدا جون بود و یکی از بیست هام رو نشونش میدادم برام میخرید. مگه تا جواب آزمایش بابا رو دید واسهاش زرشک نخرید. گفت چربی سوزه. اگه اینجا بود و میدید چقدر ریز نوشتم و بیخودی مداد تراش نکردم برام میخرید. درست یکی مثه مال نجفی. منم هیچ وقت مدرسه نمیبردم که صادق پور برش نداره. حتی پاککنش هم خیلی خوب پاک میکنه. اصلا جاش نمی مونه. حتما اینم جادوییه. تازه خطم خوبتر شد. مثه خود نجفی. حالا خانم شنبه به دو تامون میگه به به چه پسرهای خوشخطی. چقدر خوب شد نجفی غایب بود. مامان داره تلفن حرف میزنه. میگه زندگی ام جمع و جور شد. میگه باور نمی کنی تا فسقلی از مدرسه رسیده رفته تو اتاقش و داره مشق مینویسه. وای پس چی شد چرا نمی نویسه؟ حتما اینم جادویی بود. حتما جادوش تموم شده؟ مثل ویداجون که تا جادوش تموم شد دیگه نتونست بیاد خونهمون. کاش مادرجون اینجا بود. اگه اشک های منم مثه مامان میدید میگفت غصه نخور عزیزکم خودم درستش میکنم. جادو رو با جادو باید پاک کرد. نکنه محکم فشارش دادم، نوکش رفته تو. ابراهیمی میگه تو این مدادنوکی ها سوزن میذارند که خودش نوک مداد رو می تراشه و می نویسه. الکی میگه. مثه بابا که به مامان گفت مادرت شده سوزن تو چشم ما. اما اگه سوزن توش گیرکرد چی؟ مگه مادرجون به بابا نگفت که دخترم دیگه سوزنش گیر کرده. گفت بهتره که بمونه خونه و به فسقلیاش برسه. اگه شنبه نجفی و صادقپور غایب باشن، میرم به خانم میگم مداد نوکی نجفی رو صادق پور خراب کرده و زیر میز انداخته. مگه مامان دستبندش رو تو دل عروسک خرسی من نذاشت؟ مگه بابا هر چی گفت از ویدا جون بعیده، مامان گفت که دستبند تو شکم خرس منه؟ اگه بقیه اش رو با مداد خودم بنویسم که خانم میفهمه من خرابش کردم. کاش منم کلاس پنجم میشدم. کاش یه مدادنوکی داشتم. اگه به بابا بگم دستبند تو دل خرسمه شاید برام بخره. اما مامان چی؟ میگم به جون مامانم من خرابش نکردم. مگه ابراهیمی نگفت به جون مامانم خودم دیدم صادقپور سر دیکته پاک کن نجفی رو برداشت؟ مگه صادق پور به خانم نگفت به جون مامانمون ما برنداشتیم؟ مگه خانم داد نکشید که برید بشینید سرجاتون. به بابا میگم به جون مامان خودم دیدم ویداجون دستبند مامان رو گذاشت تو دل خرسم. میگم جون مامانت بهاش نگو. اصلا میگم اگه بگم دستبند مامان کجاست برام مدادنوکی میخری؟ به شرطی که به مامان نگی. مادرجون هم به اش گفت این پول رو بهت میدم به شرطی که به زنت نگی. اگه بگم حتما میخره. مگه به ویداجون نگفت اگه شما شرط رو بردی هر چی بخوای میخرم. اونوقت دیگه الکی به خانم نمیگم صادق پور مدادنوکی نجفی رو خراب کرده. تازه مدادنوکی اش رو هم نوک میندازم. عین اولش. اگه مامان خواست مشقم رو امضا کنه گفت این رو کی نوشته برات؟ میگم خودم. میگم بابا برام مدادنوکی خریده. میگم به جون بابا خودش برام خریده. من بهش نگفتم. میگم تازه مدادنوکی نجفی ام پیش منه. میگم خودم پیداش کردم و خانم گفت شنبه بیار بده به خود نجفی. میگم صادق پور عین ویداجونه وسایل بچه ها رو برمیداره. کاشکی زودتر بیاد بابا.