حدود دو سال پیش، زمانی که در حال نوشتن پایاننامهام بودم، همزمان باید خودم را برای امتحانات پایانترم هم آماده میکردم.
چت از طریق واتساپ
حدود دو سال پیش، زمانی که در حال نوشتن پایاننامهام بودم، همزمان باید خودم را برای امتحانات پایانترم هم آماده میکردم.
شخصیت ها
بامداد مردی جوان، سی و چند ساله که ناتوان و معلول است و توانایی حرکت محدودی دارد. هنگام حرف زدن زبانش می گیرد و کلمات را بسیار تکرار می کند تا منظورش رسانده شود. دستانش در کنترل عادی نبوده و جهش غیر ارادی و خشک دارند. بدنش دچار انقباض های شدید شده و لباس آسایشگاه بر تن دارد.
درب اتاق باز شد، ظرف غذا به داخل اتاق سرید، درب بسته شد و بازهم همان صدای کلیشه ای و پر تکرار پیچیدن صدای قفل در سرداب!
با صدای وحشتناکی متوقف می شوم. ماشین من با قدرت هرچه بیشتر به جسمی سخت برخورد کرده است.
زنی با بارانی قرمز، همان کسی که مرا درگیر رازِ پنهان خود کرده، هر روز، رأس ساعت چهار، وارد کافه میشود. با چکمههای پاشنه بلند، پلههای چوبی کافه را یکییکی بالا میرود و در جایگاه همیشگیاش، پشتِ میزی که روبهروی تک پنجره قدی قرار دارد، مینشیند.
۱
صبح هر دو ساکت روی صندوق تمرهندی در گوشهای از لنج نشسته بودند، ملوانها کیسههای برنج و صندوقهای تمر و چای را به لنج میبردند، دریای آرام او را آشفته میکرد.