رو به روی خانه ی من یک فاحشه زندگی می کند. اما من نمیخواهم درباره او و سبک زندگیش و مزاحمتهای فراوانش و لباسهای عجیبی که میپوشد و ساعت غیر عادی رفت و آمدش و به هم کوبیدن در با همه ی قدرتی که دارد و بوی غریبی که از خانه اش به مشام میرسد و تن صدای نه چندان زنانه و به هیچ وجه دلچسبش و یا مراجعین متفرقه ی ریز و درشت و از ردههای سنی مختلف و مشتریهای ثابتش که همیشه ماشینشانشان را جای ماشین من پارک می کنند و یا حتی از بخش خصوصی تر زندگی اش که زن سابق صاحبخانهی فعلی من است و بچه که بوده او را به زور به عقد صاحبخانه ی پیر و مفنگی که از زن قبلی اش دو تا پسر دارد که یکی از آنها هم معتاد است و تا حالا چند بار به زندان افتاده، درآورده اند و بعد از ده سال از او طلاق گرفته و این واحد رو به رو را به علاوه دویست و شش سفید تر و تمیز دم در به جای مهریه به قول خودش از حلقوم آن پیر سگ بیرون کشیده و بنام زده و دختر ده ساله ای که حاصل این ازدواج بوده و تا همین چند وقت پیش در همان خانه که مادرش کار و زندگی میکند، به سر می برد و با مشتریهای مادرش دعوا میکرد و هر شب از مادرش که اغلب اسم او را با چند فحش آبدار صدا میزد، کتک مفصلی نوش جان میکرد تا زمانیکه چند روزی از خانه فرار کرد و پلیس او را گرفت وبه خانه آورد و دیگر هیچکس حاضر به پذیرفتن او نشد و دست آخر او را به بهزیستی سپردند و چند روز بعد که دختر با مامور بهزیستی برای بردن وسایلش در خانه آمد و مادرش در را باز نکرد و لباسهای دختر را از پنجره طبقه دوم وسط کوچه پرت کرد و یک " گمشو دیگه این طرفا پیدات نشه" حواله ی دختر کرد حرف بزنم. من فقط میخواهم از اینکه بعضیها از جمله همین همسایه رو به رویی من، فرهنگ آپارتمان نشینی ندارند و آشغالهایشان را دم در خانه ولو میکنند و گند میزنند به تمیزی و زیبایی ساختمان گلایه کنم.
دیدگاهها
خلاصه اینکه بیشتر شبیه مطالب گلایه آمیز روزنامه است تا داستانک.
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا