دختر الهه / ابوذر هدايتي

چاپ تاریخ انتشار:

 

الهه که زایید، هر کدام از فامیل برای بچه­اش اسمی پیدا کردند. پدربزرگش گفت: «بگذار فاطمه. ثواب هم دارد.» مادربزرگش گفت: «زهرا نداریم. زهرا هم خوب است.» خواهرش گفت: «رومینا خیلی به دخترت می­آید». برادرش گفت: «اسم، فقط نازنین. بگذار نازنین.»

الهه اما هیچ اسمی انتخاب نکرد و گفت: «اسم بچه را بابای بچه می­گذارد». همه هم به الهه ­گفتند: «خُب شوهر خدا بیامرزدت که نیست، اسم روی بچه­ات بگذارد». الهه هم جواب ­داد که شوهرم همین روزها می­آید بخوابم و خودش می­گوید که اسم بچه­ام را چه بگذارم.

یک‌سال، همه به بچه­اش گفتند دختر الهه. تا اینکه شبی، نزدیک اذان صبح، از خواب پرید و با گریه، چنگ انداخت به صورت و موهایش، و گفت که شوهرم پسر می­خواسته. بعد از آن خواب هم دیگر به بچه­اش شیر نداد و بغلش هم نکرد و حتی سراغش را هم نگرفت.

هنوز فامیل، آن‌روز سرد زمستانی را به یاد دارد که الهه صبح زود، بچه به بغل رفت، و آخر شب، بی‌بچه به خانه برگشت و هر بار هم که فامیل ­پرسید که الهه پس دخترت کجاست، گفت: «همان کاری را کردم که شوهرم گفت».