داستانک «دایره؛ مثلث؛ مربع؛ دایره...!» نویسنده «آرش مکوندی»

چاپ تاریخ انتشار:

داستانک «دایره؛ مثلث؛ مربع؛ دایره...!» نویسنده «آرش مکوندی»

 

دایره می‌کشید.

دایره، توی دایره، توی دایره، توی دایره، تو دایره.

به نظر نمی‌رسید که دوست داشته باشد شکل منظمی از آب در بیاید.

طوری دایره می‌کشید و صفحه را سیاه می‌کرد که دایره‌ها توی هم محو می‌شدند.

مثل یک لکه سیاه یا چند قطره جوهر پاشیده شده. کاغذ هم دیگر واقعاً خیس به نظر می‌آمد.

گوشه سلول نشسته بود. درست جایی‌که دو دیوار به‌هم می‌رسیدند.

خودش را این‌قدر تکان داده بود که تا جایی‌که می‌شود برود کنج دیوارها. انگار که دوست داشته باشد دیوار محکم او را در آغوش بگیرد.

کاغذ اول که پاره شد، خیلی بی‌مقدمه توی کاغذ زیری شروع کرد به کشیدن مثلث. رد بی‌رنگ دایره‌های کاغذ اول، روی صفحه دوم به چشم می‌خورد. انگار که مثلث‌ها را دور رد بی‌رنگ دایره‌ها می‌کشید.

صفحه دوم هم پاره شد توی صفحه بعد را مربع کشید. رد بی‌رنگ مثلث‌هایی که دور اثر دایره‌های صفحه اول کشیده بود.

باورتان می‌شود اگر بگویم دور رد اثر مربع‌ها در صفحه بعد شروع کرد به کشیدن دایره...؟