مرد گفت: بيا از اينجا رد شيم.
دخترك گفت: اينجا كه خطكشي عابر پياده نداره!
مرد گفت: حالا كه ماشيني رد نميشه.
دخترك گفت: فرقي نداره بابايي! اينجا خطكشي عابر پياده نداره!
مرد لبخندي زد و در عرض خيابان دراز كشيد:
- بيا… اين هم خط عابر…
دخترك آرام از روي خط خودش را رساند٬ آن طرف جاده.
منتظر كه وايستاد٬ مرد نيامد...
تنها ردي ازخطي سرخ٬ تن جاده مانده بود.