داستان«زگیل» محمد كيان بخت

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

منتظر شدم تا ساندویچی را که سفارش داده بودم آماده شود؛ بی ­نهایت گرسنه و بی‌رمق بودم و پی‌درپی به گارسون­ هایی که مسؤل پخش ساندویچ­ ها بودند نگاه می­کردم. برای لحظه ­ای به فکر فرو رفته بودم که گارسونی، ساندویچم را بر روی میز در مقابلم قرار داد، از او تشکر کردم و آماده بودم با ولع ساندویچم را ببلعم؛ منتها گارسون اجازه این‌کار را نداد. در ابتدا متوجه نیتش از این ممانعت نشدم ولی خیلی زود فهمیدم که انعام می ­خواهد! یک هزارتومنی از روی احترام در کنار میز قرار دادم و با خود فکر کردم که احتمالاً گارسون از این سخاوتم خوشحال خواهد شد، منتها گارسون با حالتی مبهم به من فهماند که مبلغی بیشتر می ­خواهد! او یک اسکناس ده‌هزار تومانی را از کنار جیبش به من نشان داد و لبخندی زد! متعجب به چهره­اش خیره شدم! زیرا ساندویچی را که من سفارش داده بودم کلاً چهارهزار تومان ارزش داشت! و نمی‌فهمیدم چرا گارسون طلب ده‌هزار تومان انعام دارد! به‌هرحال زیر بار نرفتم و خواستم که دستش را کنار بزنم و ساندویچم را بخورم، دستم را به‌سمت دستش بردم و همین‌که خواستم ساندویچ را از دستش بیرون بکشم، نگاهم به زگیلی افتاد که بر روی دست گارسون به‌شکل زننده ­ای خودنمایی می­کرد. دستم را به‌سرعت کنار کشیدم و در مقابل گارسون ایستادم و نگاهی غضب ­آلود به چهره­ اش کردم. او دستش را به‌سمت شانه ­ام آورد و خواست که رویم را ببوسد و ماجرا خاتمه یابد که ناگهان از ترس اینکه دستش به بدنم بخورد او را محکم هول دادم و مات و مبهوت برای لحظاتی «که به‌صورت مبهم به‌هم گره خورده بودند» به چهره ­اش خیره شدم! او کنترلش را از دست داد و به زمین خورد و بی‌حرکت با چشمانی مبهوت برای لحظاتی به من خیره شد و خواست تا با دستی که زگیل بر روی آن خودنمایی می­کرد پشت سر خود را لمس کند منتها دستش بی‌جان به زمین افتاد و خود او نیز لحظه­ ای بعد از حال رفت. به‌سمتش دویدم و سر او را بالا گرفتم و کمک خواستم. خواستم گوشم را روی قلبش بگذارم که متوجه لکه خون بر روی دستم شدم. دستی‌که زگیلی همچون زگیل دست گارسون بر روی آن خودنمایی می­ کرد. مشتریان زن جیغ کشیدند و به‌سمت در خروجی حمله­ ور شدند و مردان به نظاره جنایت من نشستند. سر او به گوشة میز آهنی که درست پشت سرش قرار داشت خورده بود و اینک من یک قاتل بودم و او یک مقتول با زگیل­ هایی بر روی دستمان!!

 

دیدگاه‌ها   

#4 فریده 1393-04-17 17:05
زیبا بود و متوسط
#3 شیوا 1393-03-14 20:35
khoob bood vali nabayad enghadr zood tamoom mishod
shayad behtar bood manzooret az neveshtane dastano behtar bayan mikardi
kash ye kam masalan az gozashte marde zigili mineveshti
#2 مهدی 1393-03-01 02:29
سلام
داستان خوبی بود موفق باشید.
#1 نجمه 1393-02-26 21:16
بسیار عالی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692