منتظر شدم تا ساندویچی را که سفارش داده بودم آماده شود؛ بی نهایت گرسنه و بیرمق بودم و پیدرپی به گارسون هایی که مسؤل پخش ساندویچ ها بودند نگاه میکردم. برای لحظه ای به فکر فرو رفته بودم که گارسونی، ساندویچم را بر روی میز در مقابلم قرار داد، از او تشکر کردم و آماده بودم با ولع ساندویچم را ببلعم؛ منتها گارسون اجازه اینکار را نداد. در ابتدا متوجه نیتش از این ممانعت نشدم ولی خیلی زود فهمیدم که انعام می خواهد! یک هزارتومنی از روی احترام در کنار میز قرار دادم و با خود فکر کردم که احتمالاً گارسون از این سخاوتم خوشحال خواهد شد، منتها گارسون با حالتی مبهم به من فهماند که مبلغی بیشتر می خواهد! او یک اسکناس دههزار تومانی را از کنار جیبش به من نشان داد و لبخندی زد! متعجب به چهرهاش خیره شدم! زیرا ساندویچی را که من سفارش داده بودم کلاً چهارهزار تومان ارزش داشت! و نمیفهمیدم چرا گارسون طلب دههزار تومان انعام دارد! بههرحال زیر بار نرفتم و خواستم که دستش را کنار بزنم و ساندویچم را بخورم، دستم را بهسمت دستش بردم و همینکه خواستم ساندویچ را از دستش بیرون بکشم، نگاهم به زگیلی افتاد که بر روی دست گارسون بهشکل زننده ای خودنمایی میکرد. دستم را بهسرعت کنار کشیدم و در مقابل گارسون ایستادم و نگاهی غضب آلود به چهره اش کردم. او دستش را بهسمت شانه ام آورد و خواست که رویم را ببوسد و ماجرا خاتمه یابد که ناگهان از ترس اینکه دستش به بدنم بخورد او را محکم هول دادم و مات و مبهوت برای لحظاتی «که بهصورت مبهم بههم گره خورده بودند» به چهره اش خیره شدم! او کنترلش را از دست داد و به زمین خورد و بیحرکت با چشمانی مبهوت برای لحظاتی به من خیره شد و خواست تا با دستی که زگیل بر روی آن خودنمایی میکرد پشت سر خود را لمس کند منتها دستش بیجان به زمین افتاد و خود او نیز لحظه ای بعد از حال رفت. بهسمتش دویدم و سر او را بالا گرفتم و کمک خواستم. خواستم گوشم را روی قلبش بگذارم که متوجه لکه خون بر روی دستم شدم. دستیکه زگیلی همچون زگیل دست گارسون بر روی آن خودنمایی می کرد. مشتریان زن جیغ کشیدند و بهسمت در خروجی حمله ور شدند و مردان به نظاره جنایت من نشستند. سر او به گوشة میز آهنی که درست پشت سرش قرار داشت خورده بود و اینک من یک قاتل بودم و او یک مقتول با زگیل هایی بر روی دستمان!!
دیدگاهها
shayad behtar bood manzooret az neveshtane dastano behtar bayan mikardi
kash ye kam masalan az gozashte marde zigili mineveshti
داستان خوبی بود موفق باشید.
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا