داستانك «انفجار پنجم» سعیده شفیعی

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

داستان «انفجار پنجم» سعیده شفیعی

ماشینی با ترمز شدید کنار خیابان پارک کرد و راننده به‌طرف پناهگاه دوید. برق قطع شده و همه‌جا تاریک بود. گریه گیسو قطع نمی‌شد. دست‌هایش دور گردنم حلقه شده بود و هرچه تندتر می‌دویدم سر گیسو هم بیشتر بالا و پایین می‌رفت. تا پناهگاه فاصله زیادی نداشتم. احمد گندم را به سینه چسبانده بود و جلوتر از من می‌دوید. پناهگاه شلوغ بود. هرکس می‌خواست زودتر برود داخل. مریم‌خانم را شناختم. چند خانه پایین‌تر می‌نشستند. امشب عروسی پسرش بود. چند زن چادری هم کنارش ایستاده بودند. یکی از آنها از روی چادر دامن لباس عروسش را بالا گرفته بود و زودتر از بقیه به پناهگاه رفت. به مریم‌خانم گفتم شما نمی‌آیید؟ جواب داد: منتظر پسرم هستم. رفته پدربزرگشو بیاره. مواظب عروسم باش. همین‌که الان رفت داخل. گفتم: مبارکه. و بلافاصله از پله‌های پناهگاه پایین رفتم. بوی عرق و بدن، نفسم را بند آورد. حال تهوع داشتم. آرام از میان جمعیت پله‌ها را پایین آمدیم. چند نفری چراغ‌قوه داشتند و نور را روی پله‌ها انداختند. گیسو هنوز جیغ می‌کشید و گریه می‌کرد. کسی رادیو روشن کرده بود. گیسو گریه‌اش را قطع کرد و گفت: مامان جیش. بلیم. گفتم: کمی تحمل کن مامان الان تموم می‌شه. جای نشستن نبود. به‌طرف ستون وسط پناهگاه رفتم. خانمی گفت: آخ پامو له کردی. ببخشیدی گفتم و نرسیده به ستون همانجا ایستادم. نور چراغ‌قوه‌ها روی دیوارهای سیاه پناهگاه می‌لرزید. گریه بچه‌ها بیشتر شده بود. با دستی که زیر بدن گیسو بود انگشت‌های احمد را گرفتم. دستش را دور شانه‌ام حلقه کرد و گفت: نترس همه با هم هستیم. دانه‌های عرق از پشت گردنم سر می‌خورد تا پایین. گره روسریم را شل کردم. زیر گلویم خیس از عرق بود. صدای انفجار اول که آمد همه جیغ کشیدند. حالا دیگر فقط بچه‌ها نبودند که گریه می‌کردند. انفجارها نزدیک‌تر می‌شد. کسی صلوات فرستاد. صلوات فرستادم. سرم را روی شانه احمد گذاشتم او هم همینطور تا سایه‌بانی برای گیسو و گندم درست کرده باشیم. با هر انفجار صدای جیغ‌ها بیشتر می‌شد. مردی بلند امن‌یجیب خواند همه با او همصدا شدیم. میان گریه و اشک بلند بلند می‌خواندیم. شاید فکر می‌کردیم هر‌چه بلند‌تر فریاد بزنیم زودتر به گوش خدا می‌رسد. انفجار پنجم نزدیک بود. دیوارهای پناهگاه لرزید. همه جیغ کشیدند. گیسو هم، دستش را محکم‌تر دور گردنم حلقه کرد. رطوبت گرمی به مانتویم نشست. با گریه گفت: مامان جیش... کنار گوشش گفتم: اشکال نداره مامان هیچکس نمی‌فهمه. بوی ادرار حالم را بد کرده بود. احمد لبخندی زد. چند‌دقیقه بعد صدای آژیر سفید از رادیو پخش شد. بیرون که آمدیم هنوز گرد و خاک ننشسته بود. جیغی زنانه بدنم را لرزاند. مریم خانم بود. کنار ماشین گل‌زده‌ای که شیشه‌های شکسته داشت روی زمین نشسته بود و فریادهای دل‌خراش می‌کشید. گیسو را به سینه چسباندم و اشک‌هایم را پشت گردنش مخفی کردم.

دیدگاه‌ها   

#3 آزاده بهروز 1393-02-08 05:53
دیدگاه زنهابه جنگ و داستانهایشان معمولا جنسی متفاوت تر. به داستان آقایان و نگاهشان به جنگ دارد ،داستان بخاطر اینکه نویسنده نوقلم است به هر نثر خامی دارد ،بعضی جاها لحن داستان گزارشی میشود ،داستانمس توانست از پناهگاه شروع شود و انفجار و بعد با خبس شدن مانتو زن و جیش مردن کودک از وحظت انفجار خاتمه پیدا کند و کلا داستانک خوبی هم میشد ولی ریاده گوییهایی در داستان مشهود است و توصیفاتی که ابتدای زاستان اورده شده کمکی به داستان نمیکند ضمن اینکه داستان مریم خانم و
عرویش میتوانست خود بتنهایی یک داستان جداگانه باشد و در ظرفیت محدود این داستان نمیگنجید بعد هم باید سعی کنیم داستانهایمان را خاکستری بنویسیم درست است که جنگ مقوله دهشتناک و سباهی است اما نویسنده باید شرایط معتدلی در داستان پیش. بگیرد پایان داستان بشدت تلخ و سیاه بود ،موفق باشبد در هر صورت سوژه خوب بود و خانم شفیعی مطمئنا می توانند داستان نویس خیلی خولی باشند
#2 کاملی 1393-02-05 04:29
خانم شفیعی بزرگوار
داستان خوبی بود به نظر من. متشکر
پرداخت به جنگ اما در پشت جبهه ها.
زبان شسته و رفته و نثر یکدست و روانی داشت. اما از خودم می پرسم، داستانتان، داستان کدام شخصیت است؟ مادر(راوی)، مریم خانم، گیسو. به دو شخصیت گیسو و مادر به یک اندازه توجه شده که گمان می کنم باید یکی را انتخاب کنید.
موضوع دوم، بحث بر سر اطناب یا حواشی داستانی است. نکته نخست اینکه ماجرای مریم خانم و عروس تازه اش، سوژه بسیار قشنگی است(تازه عروس و بمباران یا مرگ) و این نکته در پایان داستان هم هست.
سوژه نیز باید یکی باشد. یعنی موارد دیگر یا کمرنگ تر شوند و البته با توجه به حجم داستان به گمانم باید این دو سوژه حذف شوند و سوژه تنها، وحشت بی اندازه و ادرار کردن گیسو باشد یا محبت و عشق مادر به دو بچه کوچکش.
اینها پیشنهادات من بود، نمی دانم درست هستند یا غلط. به هر حال شما نویسنده اید و باید خودتان تصمیم بگیرید.
نویسا باشید.
#1 سیدمرتضی حسینی 1393-02-01 15:45
برش خوبی از وضعیت چنگ و بمباران مناطق مسکونی توسط دشمن بود. تصویرپردازی های خوبی داشت.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692