سیانور را داخل آب انداخت و با انگشت سبابهاش داخل لیوان را هم زد و باسرعت چرخاند. او میتوانست بمیرد یا راه دیگری را انتخاب کند. اما تکانی به خودش داد و هیکل قناسش را از روی تشک فرورفته کند و بهسمت کتابخانه اسرارآمیزش رفت و لای کتاب تاریخ را باز کرد و چندین ورق زد. اجدادش همگی به یک گونه و کلیشهای دست به خودکشی زده بودند. آنهم با سیانور. .ولی او دوست داشت ساختارشکنی در امر مردنش انجام بدهد. شاید میخواست یک کودتا در خانواده نظامیاش انجام دهد. تا دیگر بدنام تاریخ نشوند. پالتوی گرمش را پوشید. درست مثل زمانیکه یک جنگلبان بود و از درختها محافظت میکرد؛ شده بود. بعد تفنگش را درآورد و با نوک تفنگش معجون دلمردگی سیانور را هم زد. محلول سیانور روی هوا چرخید و بعد روی یک لباس نظامی جاخوش کرد. اینک تفنگش را سمت لباس گرفت و چند شلیک کرد. دقایقی بعد نشان و ستارههای کاغذی لباس در جلوی پای دیکتاتور آرام گرفتند. دیگر در یک عمل انجام شده قرار گرفته بود و توانسته بود پای خود و خانوادههای بعد از خودش را از لای کتاب پر قانون تاریخ بیرون بکشد. یا بهقول خودش که برای بقیه دوستانش تعریف میکرد طراحی نقشه یک کودتا را انجام داده بود.