پيرمرد كبريت‌فروش/ مهدي رضايي

چاپ تاریخ انتشار:

 

پيرمردهر روزسر چهارراه مي ايستاد و داد مي زد: دو بسته كبريت هزار تومن.

 قيمت مناسبي مي فروخت و هميشه هم مشتري داشت. اما روزي هر چه داد زد كسي مشتري كبريت‌هايش نشد. و وقتي ازكنارش رد مي شدند نيش خندي هم مي زدند. آن روزپيرمردحواسش نبود كه داد مي زند: يك بسته كبريت دوهزارتومن