داستانك بي اسم «شهرام زارعي»

چاپ تاریخ انتشار:

 

از هواپیما پیاده شد. به آسمان نگاه کرد سرخ سرخ بود. به زمین نگاه کرد، از خون ریخته شده قرمزتر بود. تمام مسافران و کارکنان فرودگاه نیز به رنگ سرخ درآمده بودند. کیفش را باز کرد؛ پیشانی بند سرخش را درآورد و به پیشانی بست. از فرودگاه بیرون رفت، سوار تاکسی شد و به راننده گفت:

-         لطفا ورزشگاه آزادی!...